داغ
فارسی[ویرایش]
ریشه شناسی[ویرایش]
واژه | داغ |
معادل ابجد | 1005 |
تعداد حروف | 3 |
تلفظ | dāq |
نقش دستوری | صفت |
ترکیب | (صفت) [پهلوی: dāk] |
مختصات | (ص .) |
آواشناسی | dAq |
الگوی تکیه | S |
شمارگان هجا | 1 |
منبع | واژگان مترادف و متضاد |
آوایش[ویرایش]
- [داغ]
صفت[ویرایش]
داغ
- بسیار گرم، سوزان.
- (مجاز): پررون.
- در گویش گنابادی یعنی ننگ ، زدن علامت بردگی یا مالکیت بر بدن انسان یا حیوان ، غصه در مرگ عزیزان داشتن ، عذاب و شکنجه ، دل شکستگی و درد فراق و در بعضی مواقع به معنای تازه یا جدید و یا پرسود است
قید[ویرایش]
- هیجانانگیز، داغ دل کسی را تازه کردن باعث یادآوری و تجدید غم کسی شدن که او در گذشته تحمل کرده.
استعاره[ویرایش]
- داغ چیزی را بر دل کسی گذاشتن، کسی را از داشتن چیز دلخواهش محروم کردن.
- داغ پیشانی که به سبب سجده کردن بسیار عارض میگردد.
اسم[ویرایش]
- کوه، جبل.
پهلوی[ویرایش]
- سوزاندن جایی از بدن حیوان یا برده با آهن تفته و مانند آن.
- مصیبت، بدبختی، داغدل.
واژههای مشتق شده[ویرایش]
––––
برگردانها[ویرایش]
ترجمهها
منابع[ویرایش]
- فرهنگ لغت معین
- واژگان مترادف و متضاد