که

از ویکی‌واژه
(تغییرمسیر از كه)

فارسی[ویرایش]

ریشه‌ لغت[ویرایش]

  • پهلوی

آوایش[ویرایش]

  • /کَه/---/کِه/---/کُه/

بندانگثرلثپذلثلثذپذپ ملذشتی

اسم[ویرایش]

کَهْ

  1. (قدیمی): مخففِ کاه.

ریشه شناسی۲[ویرایش]

اسم[ویرایش]

کُه

  1. (قدیمی): مخفف کوه، کُه بیستون (شاهنامه).

صفت[ویرایش]

کِهْ

  1. (قدیمی): مقابلِ مه، که و مه، کوچک؛ خُرد.

ضمیر[ویرایش]

کِه

  1. ضمیر پرسشی یا استفهامی که درباره افراد به کار می‌رود؛ چه کسی؟؛ کدام فرد؟
    که را جاودان ماندن امیّد ماند / چو کس را نبینی که جاوید ماند؟ (سعدی۱: ۵۶).
  2. به معنای کسی مبهم و یا نامعین در ترکیب با و با تأکید بر «آن»، «این»، «هر»، و ضمایر شخصی. شخصی که:
    وآنکه در بحر قُلزُم است غریق / چه تفاوت کند ز بارانش؟ (سعدی۲: ۴۷۱)،
    هرکه فریادرس روز مصیبت خواهد / گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش (سعدی: ۶۳)،
    دوستان را کجا کنی محروم / تو که با دشمن این نظر داری (سعدی: ۲۰).
  3. ضمیر مبهم یا نامعین به معنای «کسی مبهم و یا نامعین»؛ شخصی که:
    ای که بر مرکب تازنده سواری هش دار / که خر خارکش سوخته در آب‌وگل است (سعدی: ۱۸۲).

حرف[ویرایش]

  1. (حرف موصول): قسمتی از جمله را به قسمت‌های دیگر پیوند می‌دهد:
  2. «ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند / احمق آن صَعوه که او پرواز با عَنقا کند (منوچهری: ۲۵)،
    رودی که از اینجا می‌گذرد از کوه‌های البرز سرچشمه می‌گیرد.
  3. (عامیانه): برای بیان اعتراض خفیف به کار می‌رود: این شیر خراب است که، این لباس که باز کثیف است.
  4. (عامیانه): برای تٲیید و تٲکید به کار می‌رود: که گفت پول را نمی‌دهم، آره؟، دیدی که.
  5. هنگامی‌که:
    آب کز سر گذشت در جیحون / چه بَدَستی، چه نیزه‌ای، چه هزار (سعدی۲: ۷۰۰)،
    مرا که دید شدیداً تعجب کرد.
  6. (عامیانه): باوجوداینکه: من که عددی نبودم خودم را بستم، ببین گردن‌کلفت‌ها چقدر به جیب زدند.
حرف ربط[ویرایش]
  1. زیرا:
    همی‌گفت کاین رسم کهبد نهاد / از این دل بگردان که بس بد نهاد (ابوشکور: شاعران بی‌دیوان: ۹۹).
  2. تا: بلندشو که برویم.
  3. البته: ما که پیر شدیم.
  4. اگر:
    به رخ چو مهر فلک بی‌نظیر آفاق است / به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی (حافظ: ۸۸۲).
  5. در همان لحظه؛ ناگهان:
    همی‌رفت تا مرز توران رسید / که از دیده‌گه دیده‌بانش بدید (فردوسی۴: ۶۶۴).
  6. برای بیان شدت یا فراوانی چیزی قبل از فعل امر آورده می‌شود: جاروجنجالی راه انداخت که بیا و ببین.
قید[ویرایش]
  1. (حرف اضافه): [قدیمی] بلکه:
    نه از این آمد، بالله نه از آن آمد / که ز فردوس برین وز آسمان آمد (منوچهری: ۲۰۲).
  2. (حرف اضافه): [قدیمی] درحالی‌که:
    بسی تیر و دی‌ماه و اردیبهشت / برآید که ما خاک باشیم و خشت (سعدی۱: ۱۸۶).
  3. (حرف اضافه) [قدیمی] ولی؛ اما:
    ای رقیب این همه سودا مکن و جنگ مجوی / برکَنَم دیده که من دیده از او برنکَنم (سعدی۲: ۵۰۷).
  4. (حرف اضافه) [قدیمی] کجا:
    زندان خدایگان که و من که / ناگه چه قضا نمود دیدارم؟ (مسعودسعد: ۲۹۹).
  5. (حرف اضافه) [قدیمی] بلکه:
    نه از این آمد، بالله نه از آن آمد / که ز فردوس برین وز آسمان آمد (منوچهری: ۲۰۲).
  6. (حرف اضافه) [قدیمی] درحالی‌که:
    بسی تیر و دی‌ماه و اردیبهشت / برآید که ما خاک باشیم و خشت (سعدی۱: ۱۸۶).
  7. (حرف اضافه) [قدیمی] ولی؛ اما:
    ای رقیب این همه سودا مکن و جنگ مجوی / برکَنَم دیده که من دیده از او برنکَنم (سعدی۲: ۵۰۷).
  8. (حرف اضافه) [قدیمی] کجا:
    زندان خدایگان که و من که / ناگه چه قضا نمود دیدارم؟ (مسعودسعد: ۲۹۹).
  9. (حرف اضافه) [قدیمی] از:
    به تمنای گوشت مردن بِه / که تقاضای زشت قصابان (سعدی: ۱۱۲).

زبان دیگر[ویرایش]

  1. تالشی: کَ به معنی خانه.

––––

برگردان‌ها[ویرایش]

منابع[ویرایش]

  • فرهنگ لغت معین
  • فرهنگ بزرگ سخن