مخ

از ویکی‌واژه

فارسی[ویرایش]

ریشه لغت[ویرایش]

  • فارسی

آوایش[ویرایش]

  • /مُخ/

اسم[ویرایش]

مُخ

  1. (جانوری): بالاترین و بزرگ‌ترین قسمت مغز که از نیم کره چین و شکنج‌دار تشکیل شده و فعالیت‌های ذهنی‌ای مانند تفکر، حافظه، استدلال، احساس، و نیز اعمال حسی و حرکتی را کنترل می‌کند.
  2. دو نیم کره مغزی را گویند که قسمتی از دستگاه مرکزی اعصاب است و در کاسه سر و در قسمت بالا و جلو قرار گرفته.

زبان دیگر[ویرایش]

  • عربی

آوایش[ویرایش]

  • /مُ خّ/

اسم[ویرایش]

  1. مغز، مغز

زبان دیگر[ویرایش]

  1. زنبور، آتش، بید، حشره.
  2. لگام سنگین که بر اسب یا استر سرکش بزنند.

استعاره[ویرایش]

  1. اصل میانه هر چیز.
  2. مخ کسی را خوردن، با گفتگوی زیاد او را خسته کردن.
  3. مخ کسی سوت کشیدن، دچار شگفتی شدن.

––––

برگردان‌ها[ویرایش]

منابع[ویرایش]

  • فرهنگ لغت معینمعین
  • فرهنگ بزرگ سخن