کش
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- پهلوی
آوایش
[ویرایش]- /کَش/
اسم
[ویرایش]کش
- سینه و صدر. بغل، پهلو. دفعه، مرتبه، باز.
- کِش: نوار یا تسمهای که دارای حالت ارتجاعی است مخصوصاً بندی که در آن نوار یا نوارهای لاستیکی به کار رفته باشد.
- زخم و ریشی که بر دست و پای شتر بهم رسد و از آن پیوسته زردآب بیرون آید و از بیم سرایت شتران صحیح را داغ کنند؛ غره.
صفت
[ویرایش]- خوب، خوش. خودستا، متکبر.
- عربی
صفت
[ویرایش]کَش
- کشیدن: کش و قوس.
- دوم شخص مفرد از امر حاضر از «کشیدن».
صفت فاعلی
[ویرایش]- در ترکیب به معنی «کشنده» آید به معانی ذیل: الف - کشنده، برنده: غاشیه کش. ب - تحمل کننده: جفاکش. ج - تماس دهنده، مالنده: جاروکش. د - نوشنده، آشامنده: پیاله کش، جرعه کش. ه - حرکت دهنده: سپرکش.
صفت مفعولی
[ویرایش]- گاه در ترکیب به معنی «کشیده» آید: زرکش.
منابع
[ویرایش]- فرهنگ لغت معین