پرش به محتوا

کش

از ویکی‌واژه

فارسی

[ویرایش]

ریشه‌ لغت

[ویرایش]
  • پهلوی

آوایش

[ویرایش]
  • /کَش/

اسم

[ویرایش]

کش

  1. سینه و صدر. بغل، پهلو. دفعه، مرتبه، باز.
  2. کِش: نوار یا تسمه‌ای که دارای حالت ارتجاعی است مخصوصاً بندی که در آن نوار یا نوارهای لاستیکی به کار رفته باشد.
  3. زخم و ریشی که بر دست و پای شتر بهم رسد و از آن پیوسته زردآب بیرون آید و از بیم سرایت شتران صحیح را داغ کنند؛ غره.

صفت

[ویرایش]
  1. خوب، خوش. خودستا، متکبر.

  • عربی

صفت

[ویرایش]

کَش

  1. کشیدن: کش و قوس.
  2. دوم شخص مفرد از امر حاضر از «کشیدن».

صفت فاعلی

[ویرایش]
  1. در ترکیب به معنی «کشنده» آید به معانی ذیل: الف - کشنده، برنده: غاشیه کش. ب - تحمل کننده: جفاکش. ج - تماس دهنده، مالنده: جاروکش. د - نوشنده، آشامنده: پیاله کش، جرعه کش. ه - حرکت دهنده: سپرکش.

صفت مفعولی

[ویرایش]
  1. گاه در ترکیب به معنی «کشیده» آید: زرکش.



ترجمه

منابع

[ویرایش]
  • فرهنگ لغت معین