نتایج جستجو

(زُ) باریک. لطیف، نرم، زیبا، ظریف. فرهنگ لغت معین ایتالیایی fine fine sottile انگلیسی tinnily thready thin tenuous tender svelt spare soft slim radicle...

(~. اَ) نگاه کنید نازک بین. فرهنگ لغت معین...

فارسی /اَبرو/نازُک/کردَن/ ابرو‌نازک‌کردن (گفتگو)‎ (مجاز)‎ ناز کردن؛ بی‌اعتنایی نشان دادن. چرا ابرو نازک می‌کنی، حرف آخرت را بزن. فرهنگ بزرگ سخن...

(~.) (ح دوختن لباس -‌های تابستانی و نازک. مق ضخیم دوزی. فرهنگ لغت معین...

(~.) عربی آن که دارای تخیلی لطیف و دقیق است، نازک اندیش. عارف. فرهنگ لغت معین...

حوزه: [باستان‏شناسی] برشی بسیار نازک از برخی مواد فرهنگی، عمدتاً سنگ و سفال، برای مطالعات آزمایشگاهی. «برش نازک» هم‌ارزِ «thin section»؛ منبع: گروه واژه‌گزینی...

رگه نازک معدن...

نازک بینی...

پارچه نازک گل برجسته زنانه...

پارچه لباسی نازک...

پارچه نازک لباس...

ورقه نازک گوشت سرخ کردنی...

پارچه نخی نازک هندی شبیه موسلین...

ورقه نازک نان برشته یاسرخ شده...

(تَ) پارچه نخی نازک و سفید که از آن پیراهن دوزند. پارچة سفید نخی و نازک که روی زخم می‌گذارند. فرهنگ لغت معین انگلیسی gossamer gauze...

(رِ قّ) عربی (اِم بندگی، بنده شدن. فرهنگ لغت معین (~.) عربی هر چیز نازک، پوست نازک که بر آن چیزی نویسند. فرهنگ لغت معین انگلیسی vellum...

(ص نسب.) (عا.) نگاه کنید نازک نارنجی. فرهنگ لغت معین...

(بِ یا بَ یا رَ) پارچة نخی نازک. فرهنگ لغت معین...

(~. بَ) نازک اندام، لطیف بدن. فرهنگ لغت معین...

(مُ لَ طَّ) عربی (اِمف.) تلطیف شده، نازک شده. فرهنگ لغت معین (مُ لَ طِّ) تلطیف کننده، نازک کننده. فرهنگ لغت معین (اِ...