کاربر:Kamkar59
نبی پلویی امیرآبادی
==
[ویرایش]- حقیقت همیشه از روبرو میرسد نه با اسب نه در باران نه تند بلکه به سان خودش ... ====
=== متن عنوان === نبی پلویی امیرآبادی
شاعر[۱]،نویسنده[۲] ،منتقد[۳]،سیاستمدار [۴]و کمالگرای بی حدومرز....رد پای او علاوه بر هنر در تخصصی ترین علوم همانند سازمانهای پولی و مالی [۵]و همچنین در زمینه پدیده ای به نام بلاکچین و ارزهای دیجیتال نیز دیده میشود . در واقع به استناد به مقاله هاو ایمیل های رد و بدل شده بین او و خالقان بیت کوین در سالهای آغازین و همچنین دیدگاههایی که در آن سالها به سازمانهای دانش بنیان ارایه میداد حکایت از دریچه ای دارد که به نظر زود است در مورد آن پیش داوری کنیم .. او زاده ۲۹اسفندماه ۱۳۵۹در روستایی به نام یاقوتین از توابع شهرستان تربت جام است. پدرش :علی اکبر نام داشت و مادرش فاطمه . پدرش در شرافت و اخلاق ومردم داری زبانزد بود و مادرش شاهنامه خوانی بی رقیب با اندک بهره ای از سواد (در ابتدا)و به مرور با شروع انقلاب اسلامی و آموختن در نهضت سواد آموزی را تا سیکل ادامه داد .بی شک ارثیه امیرآبادی در شعر از پدربزرگ مادری اش به او رسیده است .حاج غلامرضا باطوری که در قدیم جزو معدود شاهنامه خوانان منطقه تربت جام بحساب میآمد.استعداد مادرش چنان شگفت انگیز بود که در پشت درهای شاهنامه خوانی پدر می ایستاد و هم نوای پدر اشعار فردوسی بزرگ را به خاطر میسپرد. سرکار خانم بهادری نزدیک به نیمی از شاهنامه را حفظ است و تمامی وقایع شاهنامه را نیز مو به مو به یاد دارد و در انجمن های شاهنامه خوانی تعریف میکند..
ا
ما فرزند خلف این شیر زن پارسی میراث اجدادی خود را با سرودن شعر از همان کودکی زنده میکند احیا میکند و در این میان سختگیریهای کم نظیر او در شعر او را به استاد مسلم موجز گویی تبدیل میکند .
<<و اسبی،سپیدی خویش را شیهه کشید>>[۶]
نبی امیرآبادی شاعر ناگفته هاست ،شاعر کم گویی هاست و ندانم گویی ها .امیرآبادی با تسلط بر ارکان شعر ،وبا ایجاد فضایی ناهمگون با همیشه ی ذهنی مخاطب او را به رعشه میاندازد .و او را چون پیچکی به دور افکارش به پیچش در می آورد تا از خود خویش ،خویشتنی نو بسازد .
زبان شعر او فاخر ،و در استفاده از کلمات صلابت را برمیگزیند .، نگاهش به دنیا به همراه انکاری صدگونه است که هیچ روایتی را که خود شاهدش نبوده است را به سادگی نمیپذیرد و سوالات زیادی را مطرح میکند و این سوالات میدان دید وسیعتری را پیش رویمان میگذارد که ضرب آهنگ شعری او و نیز فضای تعلیق شعری اش راست قامت تر از همیشه قد بلندی میکند بر تارک شعر امروز ..
او را از منظری دیگر ببینیم :
.نه آراسته و پیراسته است و نه ژولیده و مخدوش،نه آرام صحبت میکند [۷]و نه بلند نه پیداست و نه پنهان ، نه خاموش است و نه در فغان هیچ ردی از او نمی یابی ،هیچ حرفی از او نمیتوانی هیچ ،اما به شخصه معتقدم در هر شرایطی میتوان تمام انزوای او را در مواجهه با یک اتفاق دید . پای حرفش اگر بنشینی محال است که او را هزار مرتبه از هر عالمی که دیدی بالاتر نبینی و یا سخنوری چیره دست که کلمات در نگاهش تولید میشوند و پیش خوراکش کافیست چیزی باشد که نظرش را جلب کند . هیچ وقت ندیده ام نظرش را که متفاوت نباشد .تندیس آمالش اما حکایت از عالمی دیگر دارد . قانع است و متواضع ،اما به گاه غرش نه قنوت میشناسد نه رضا ،در تاریکترین شبی که با او به سر بری روشنترین ستاره را برایت به ارمغان خواهد آورد . اندوهناک است همیشه و در مواجهه با تو اندوهش را در جیب خواهد گذاشت و او در ژانر کمدی چیره دست تر از آن پمعروف میشود، اورا چنان که هستی را هرگز نخواهی شناخت بل او را چنانکه هست باید شناسی و این خود قوت غالب ماجراست . در منظر او حقیقت همانقدر زشت است که دروغ و در عین حال دروغ همانقدر زیباست که حقیقت .او زندگی را در مکاشفه میبیند و در تعریف چیزی حد نمیشناسد حتی اگر دیگر روز خلاف آن را به زبان آورد . هیچش باک نیست که او را سست عنصر بنامند چرا که همیت انسانی را در این میداند که نسبت به هیچ چیز تقیدی نداشته باشد و اصلا تعریف او از دنیا در لحظه خلاصه میشود و ارزش هر جمله یا کلمه در نظرش فقط همان لحظه است که استفاده میشود ولاغیر.در دید من او میبایست هزاران سال زیسته باشد وغیر این باشد برای هیچ کاری که از او برمیخیزد غایت نمی یابم.چگونه میشود کسی بتواند در مدت ۴دهه از همه چیز دیدگاهی متفاوت خلق کند و آن هنگام که ما از کشف چیزی در عجبیم...او نگاه معناداری به اطرافش بیندازد و سر را به معنایی که تنها خودش میداند تکان دهد و ترک کند . بی گمان او هر چه که هست متفاوت ترین نگاه ممکن را به هر آنچه میبیند آشکار میکند..هنر را خوب میفهمد و در پس زمینه ی هر هنر آنی را میبیند که خالق آن اثر به آن بی توجه بوده است . در هر زمان بعدی دیگر را دریافت میکند و انتظار تنها شیطانیست که میشناسد. در او چندین تن زندگی میکنند که در تمام عمر با هم در تضادند . یک تن از وجودش شعر میگوید، تن دیگرش منتقد جلوه میکند، یک تن از وجودش موسیقی مینوازد آن دگر منتقد سینماست و موسیقی .تن دیگرش تاجر است و دیگر تن افضلش هیچگاه نخواهد توانست دو چیز را تحمل کند .پول در جیبش و شکم گرسنه همسایه اش. تنهای بسیار دیگری که حوصله را به غایت میبایست تا از او توان به گفتگو پرداخت . او را نه خدا توان شناخت و نه ... که اصلا در انجماد خونش چیزی برای شناخت نتوان دید .