آفت
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- فارسی
آوایش
[ویرایش]- /آفَت/
اسم
[ویرایش]آفت
- آنچه سبب فساد، تباهی، خرابی، زیان، بیماری، و مانند آنها میشود؛ بلا و سختی. آسیب. مفردِ آفات.
- (پزشکی): ضایعه کوچک و دردناک به رنگ قرمز یا سفید در دهان که احتمالا ناشی از عفونت قارچی است.
- واژه آفت. [ ف َ ] ( ع اِ ) ( شاید از ریشه آکفت فارسی ) آفة. آفه. عاهت. عاهه. عارضه. ( زمخشری ).جانحه. زحمت. علت. بلا. بلیه. ضرر. آکفت. آسیب. بیماری. ( ربنجنی ). گزند. عیب. آهو. ج ، آفات : رسیده آفت نشبیل او به هر کامی نهاده کشته آسیب او به هر مشهد منجیک. خردمند باشید و پاکیزه دین از آفت همه پاک و بیرون ز کین. فردوسی. سزاوارتر که روح را نیز طبیبان و معالجان گزینند تا آن وقت آن آفت را معالجه کنند.( تاریخ بیهقی ). وقتی که مردم در خشم شود... حاجتمند شود بطبیبی که آن آفت را علاج کند. ( تاریخ بیهقی ). وقتی که مردم در خشم شود سطوتی در او پیدا آید در آن ساعت بزرگ آفتی بر خرد وی مستولی باشد. ( تاریخ بیهقی ).
صفت
[ویرایش]- (گفتگو): هوشیار و زیرک در جهت خوبی یا بدی.
- (گفتگو): بسیار زیبا و عشوهگر.
واژههای مشتق شده
[ویرایش]برگردانها
[ویرایش]ترجمه | ||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
منابع
[ویرایش]- فرهنگ بزرگ سخن/ فرهنگ لغت معین/لغت نامه دهخدا