خلم
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه شناسی
[ویرایش]- ایرانی
آوایش
[ویرایش]- [خِلم]، [خُلم]
اسم
[ویرایش]خلم
- خشم، غضب.
- گل تیره چسبنده.
- خلط غلیظی که از بینی آدمی و جانوران ریزد؛ آب بینی ستبر.
مثل
[ویرایش]- کفر جهل است و قضای کفر علم -- هر دو یک کی باشد آخر خلم و حلم. (مولوی)
- ایمنان را من بترسانم بهخلم -- خائفان را ترس بردارم ز حلم. (مولوی)
- خلم بهتر از چنین حلم ای خدا -- که کند از نور ایمانم جدا. (مولوی)
- تا کی آرم رحم خلم آلود را -- ره نمایم علم حلم اندود را. (مولوی)
مثال
[ویرایش]- دو جوی روان در دهانش ز خلم. (شهید بلخی)
- زآن خلم و زآن بفج چکان بر بر و بر روی. (شهید)
- همان کز سگ زاهدی دیدمی -- همی بینم از خیل و خلم و خدو. (عسجدی)
- عدو را خیال سر تیغ تو -- ز بینی کند مغز بیرون چو خلم. (شمس فخری)
ریشه شناسی۲
[ویرایش]- باختری(بلخی)
نامجا
[ویرایش]خُلُم
- قصبه ای از توابع بلخ در سرحد بدخشان که به ده فرعون اشتهار دارد. (ناظم الاطباء)
- یاقوت گوید: شهری است در نواحی بلخ ، در بیست فرسخی این شهر، شهر کوچکی با دهها و بساتین یافت میشود و همیشه در آنجا باد می وزد. (از معجم البلدان )
- به طخارستان است به دو منزلی سمنگان . (دهخدا)
- در خراسان میان بلخ و طخارستان است و اندر صحرا نهاده بر دامن کوه و او را رودی است و خراجشان بر آب است و جایی بسیار کشت و برز است . (حدود العالم )