شوخ
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- گیرششده از بهاری: شُخ
آوایش
[ویرایش]- /شوخ/
صفت
[ویرایش]شوخ
- آنکه بخاطر گفتن سخنان شیرین و خندهآور، باعث خوشی دیگران میشود. بذلهگو.
- (قدیم): گستاخ، بیحیا، بیپروا.
- (قدیم): شوخ و شنگ.
- (قدیم): دلاور، بیباک.
- (قدیم): نشان دهنده بیباکی و گستاخی و بیشرمی. دریده چشم.
- (قدیم): زیبا، دلفریب. خوشگل. زنده دل، خوشحال.
- (قدیم): دلاوری و شجاعت.
- دزد.
- چرک، ریم.
| ترجمه | ||||||||
|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
منابع
[ویرایش]- فرهنگ بزرگ سخن/ فرهنگ لغت معین