نتایج جستجو

پهلوی /تَنگ/ تنگ ویژگی لباس، کفش، یا کلاهی که از اندازه مورد نظر کوچکتر باشد. مقابل گشاد. باریک، کم‌عرض، جایی که کسی یا چیزی به دشواری در آن قرار گیرد...

چِشْ تَنگ :(chesh tang) در گویش گنابادی یعنی خسیس ، گدا ، مال دوست ، ثروت اندوز...

(تَ) عربی تنگ کردن، تنگ گرفتن. فرهنگ لغت معین انگلیسی restriction...

اجرت تنگ هم چیدن کالا...

(مَ) عربی جای تنگ، تنگنا. تنگه‌ای که دو دریا را به هم وصل می‌کند. فرهنگ لغت معین...

(اِ) عربی تنگ دست شدن. (اِم تنگ دستی. فرهنگ لغت معین انگلیسی insolvency insolvence solvency...

(حَ زُ) وسطِ سینة ستور که جای بستن تنگ زمین مرتف عربی فرهنگ لغت معین...

(حَ رَ) عربی تنگی، فشار. جای تنگ. گناه، بزه. فرهنگ لغت معین...

پِتِنْگو :(petengw) در گویش گنابادی یعنی جای تنگ و کوچک ، کوچه های باریک ، راه کوچک...

زندان تنگ و تاریک. فرهنگ لغت معین...

(~.) تنگ اسب. سازندة کمربند. فرهنگ لغت معین...

/اِیش/دار/ ایشدار ایشدار به معنی شغل یا کار تنگ‌ نظرانه مانند شغل‌ذمه باید باشد، یک مفهوم دار تنگ یا جای تنگ است. ایشدار به معنی مشاغل، مشاغل زیاد، یا سرکارگر...

(ضَ یا ض یِ) عربی تنگ شدن. بخیل گشتن. (اِم تنگی، سختی. فرهنگ لغت معین (ضَ یِ) عربی فرهنگ لغت معین تنگ. مق وسی انگلیسی stricture constriction...

(خَ) چهاردیواری سرگشاده که گاو و گوسفند و دیگر چارپایان را در آن نگاه داری کنند. کنایه از: جای خفه و تنگ. فرهنگ لغت معین...

(~. شُ دَ) کوتاه و تنگ شدن. حقیر شدن. فرهنگ لغت معین...

(بَ) عربی چشم تنگ، خسیس. بخلاء. فرهنگ لغت معین انگلیسی curmudgeon...

(خِ) عربی گرسنه چشم، تنگ چشم. فرهنگ لغت معین...

(یِ) ضائق (اِ تنگ، کم - وسعت. فرهنگ لغت معین...

حوزه: [علوم دارویی] ویژگی عاملی که موجب تنگ شدن راه‌های هوایی شش می‌شود. «تنگ‌کنندۀ نایژه» هم‌ارزِ «bronchoconstrictor»؛ منبع: گروه واژه‌گزینی و زیر نظر...

(مَ یِ) عربی جِ مضیق ؛ جاهای تنگ. فرهنگ لغت معین...