نتایج جستجو

خشمگین کبودشده...

(~.) غضبناک، خشمناک. فرهنگ لغت معین انگلیسی wroth wrathful waxy snuffy snarly snappish rabid loath loth irate indignant exasperate vex tarre tar snarl...

rile up خشمگین کردن...

بدخلق، خشمگین. فرهنگ لغت معین...

(کُ) (ص نسب.) کنایه از: خشمگین، آشفته. کفری :(kofri) در گویش گنابادی یعنی عصبانی ، عصبی ، خشمگین ، ناراحت فرهنگ لغت معین...

(~.) خشمگین، غضبان. فرهنگ لغت معین...

(غَ دِ) خراشیده. خشمگین. فرهنگ لغت معین...

(~. شُ دَ) عربی خشمگین شدن. فرهنگ لغت معین...

(~. جُ دَ) عربی خشمگین شدن. فرهنگ لغت معین...

(کَ دَ) برنده کردن. خشمگین کردن. فرهنگ لغت معین...

(خِ) (اِ خشمگین. فرهنگ لغت معین...

(غَ) عربی خشمگین. فرهنگ لغت معین...

(~.) خشمگین. بدخُلق، تندخو. فرهنگ لغت معین...

(اَ غَ دِ) خشمگین، غضبناک. فرهنگ لغت معین...

نک آرغده. خشمگین آرغده آلغده فرهنگ لغت معین...

wild-eyed (تفضیلی more wild-eyed، عالی most wild-eyed) حالت ترسیده یا خشمگین بودن...

(~. وَ یا وُ دَ) خجل شدن. خشمگین شدن. فرهنگ لغت معین...

وَرْخُو :(warkho) در گویش گنابادی یعنی عصبانی ، خشمگین...

(~. گَ تَ) بی قرار شدن، خشمگین شدن. فرهنگ لغت معین...

(لُ دِ) نک آرغده. خشمگین آرغده آرغنده فرهنگ لغت معین...