نتایج جستجو

فارسی /فَراموش/کردَن/ فراموش کردن از یاد بردن، از خاطر بردن. هنوز بعد از سال‌ها هیچکس او را فراموش نکرده است. (میرصادقی) –––– ترجمه‌ها فرهنگ بزرگ سخن...

(~.) کم حافظه، کسی که چیزی را زود فراموش کند. فرهنگ لغت معین...

فراموش کردن...

فراموش نشدنی...

(گُ. شُ دِ) واقع در جایی نامعلوم یا فراموش شده. فرهنگ لغت معین...

(فَ مُ) نک فراموش. فرهنگ لغت معین...

(دَ) فراموش شدن چیزی در جایی. فرهنگ لغت معین...

(فَ) نک فراموش. فرهنگ لغت معین...

(هِ) (اِ فراموش کننده. فرهنگ لغت معین...

unutmak فراموش کردن، از یاد بردن، یاد کسی رفتن...

(پَ س ِ اَ کَ دَ) فراموش کردن. فرهنگ لغت معین...

(ذُ) عربی فراموش کردن، غافل شدن. فرهنگ لغت معین...

(مَ) عربی (اِمف.) فراموش شده. فرهنگ لغت معین (مُ) آنکه یا آنچه سبب فراموشی گردد. فرهنگ لغت معین (اِ...

(~. تَ) عربی آرامش داشتن. فرصت داشتن. فراموش کردن. فرهنگ لغت معین...

(~.) (عا.) جریمه و تاوان سخت (پولی) که فراموش نشود. فرهنگ لغت معین...

(اَ تَ) رختخواب انداختن. استخوان جابه جا شده را در جای خود قرار دادن. از قلم انداختن، چیزی را فراموش کردن. فرهنگ لغت معین انگلیسی set...

بِدُلّیْدی :(bedillidi) در گویش گنابادی یعنی کنسل شد ، فراموش شد ، از بین رفت ، پشیمان شدن از انجام کاری را دُلّیْدَنْ گویند....

یاد کسی رفتن از یاد بردن، فراموش کردن. یادم رفت زیر غذا را کم کنم، غذا سوخت. استاد یادش رفت این را به شاگردانش یاد بدهد. ترجمه‌ها...

(فَ مُ) نک فراموش. فرهنگ لغت معین (~.) (ق مر.) در مشت، میان مشت. فرهنگ لغت معین...

بَقی :(baghi) در گویش گنابادی یعنی نابود ، هلاک ، تخریب ، فراموش شده و از یادها رفته ، بقیه ، آنچه باقی مانده است ، ادامه اش بَقیَّ :(baghiya) در گویش...