پلشت

از ویکی‌واژه

معنای عبارت "پلشت" در لغتنامه دهخدا:

پلشت .[ پ ِ ل َ / پ ِ ل ِ / پ َ ل َ ] (ص ) آلوده . ناپاک . پلید.(اوبهی ). فرخج . فژه . (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). فژاکن . فژاک . (لغت نامه ٔ اسدی ). شوخگن . چرک . چرکین .مردار و نکبتی را گویند. (برهان قاطع) : 

زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردار نگرنگردی از گرد او که گرم آئی .

شهید.

بادل پاک مرا جامه ٔ ناپاک رو است بد مر آنرا که دل و جامه پلید است و پلشت .

کسائی (از لغتنامه ٔ اسدی ).

با دو کژدم نکرد زشتی هیچ با دل من چرا شد ایدون زشت زشت خوی پلید کرد مرا هر کرا خو پلید هست پلشت .

کسائی .

و آن نیز گربه ای است پلشت و پیاستو.

فخری (از فرهنگ ضیاء).

|| این لفظ در فرهنگستان معادل عفونی پذیرفته شده است و پلشت بر را بمعنی ضدعفونی گرفته اند و پلشت بری را بمعنی ضدعفونی کردن . (واژه های فرهنگستان تا پایان سال 1319 هَ . ش .). و این وضع نماینده ٔ کمال بی اطلاعی از لغت و دوری تمام از ذوق ادبی و لغوی است .

فارسی[ویرایش]

(پِ لِ یا پَ لَ)

صفت[ویرایش]

  1. پلید.
  2. آلوده، چرکین.

منابع[ویرایش]

  • فرهنگ لغت معین

برگردان‌ها[ویرایش]

انگلیسی
antiseptic