گهواره

از ویکی‌واژه

فارسی[ویرایش]

گونه‌های دیگر نوشتاری[ویرایش]

ریشه لغت[ویرایش]

  • فارسی

آوایش[ویرایش]

  • /گَه‌وارِه/

اسم مرکب[ویرایش]

گهواره

  1. نک گاهواره.
  2. مهد و بستری مر کودکان را که چون کودک را در آن گذارند به آسانی بتوان وی را حرکت داد و جنبانيد. (ناظم الاطباء)
  3. مهد. مِنَزّ. (منتهی‌الارب)
  4. منجک. (برهان قاطع)
  5. خوابگاه کودکان شيرخواره باشد که از چوب يا فلز سازند.
  6. استخوان کوچکی شبيه به گهواره در پاچه گوسفند. (دهخدا)
  7. کنايه از دنيا و دارفانی باشد. (دهخدا)

مثال[ویرایش]

  1. ز خاراش گهواره و دايه خاک -- تن از جامه دور و لب از شير پاک (فردوسی)
  2. چو کودک لب از شير مادر بشست -- ز گهواره محمود گويد نخست (فردوسی)
  3. نه گهواره ديدم نه پستان نه شير -- نه از هيچ خوشی مرا بود وير (فردوسی)
  4. هنوزت نگشته است گهواره تنگ -- چگونه کشی از بر باره تنگ (اسدی)
  5. آزاد و بنده و پسر و دختر -- پير و جوان و کودک گهواره (ناصرخسرو)
  6. کشاکش و نهادن ... و تنگی گهواره را خود نهايت نيست. (کليله و دمنه)
  7. ای در اين گهواره وحشت چو طفلان پای‌بست -- غم ترا گهواره جنبان و حوادث دايگان (خاقانی)
  8. طفلی هنوز بسته گهواره فنا -- مرد آن زمان شوی که شوی از همه جدا (خاقانی)
  9. گربه بر عادت گذشته پيش گاهواره خفته بود... ماری سياه ديد کشته ، و خون از وی پالوده و فرزند در گهواره بسلامت خفته. (سندبادنامه)
  10. بدان طفل مانم که هنگام خواب -- به گهواره خوابش آيد شتاب (نظامی‌گنجوی)
  11. آن ز دو گهواره برانگيخته -- مغز دو گوهر بهم آميخته (نظامی)
  12. طفل خسبد چون بجنباند کسی گهواره را. (مولوی)

مترادف‌ها[ویرایش]

––––

برگردان‌ها[ویرایش]

منابع[ویرایش]

  • فرهنگ لغت معین