کلاه
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- پهلوی
- کلاه: در پهلوی کلاف kalāf بوده است. ( ( نشسته برو شهریاری چو ماه یکی تاج بر سر ، به جای کلاه ) ) ( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 225. ) کلاه از کلاله گرفته شده است. کلاله در اصل به معنی احاطه می باشد. کلیل به معنی تاج می باشد و از این رو به تاج کلیل می گویند که سر را می پوشاند. و واژه کلاه نیز از آن گرفته شده است. چون کلاه نیز سر را می پوشاند.
آوایش
[ویرایش]- /کُلاه/
اسم
[ویرایش]کلاه
- پوششی از نمد، پشم، پارچه، پلاستیک، یا فلز برای سر که انواع بدون لبه یا لبهدار دارد.
- سرپوش و هر چیزی که از پارچه و پوست و نمد و جز آن سازند و جهت پوشش بر سر گذارند و آن انواع گوناگون دارد: شاپو، نظامی، مردانه، زنانه، ایمنی، آهنی، حصیری و مانند آن.
استعاره
[ویرایش]- کلاه دو تن تو هم رفتن کنایه از: اختلاف پیدا کردن، از هم ناراحت شدن.
- کلاه کسی پس معرکه بودن کنایه از: عقب ماندن یا عقب گذاشتن از سود و کار و زندگی.
- کلاه سر کسی گذاشتن کنایه از: او را فریب دادن.
- کلاه شرعی، حیلهای که در ظاهر مطابق با موازین شرع باشد.
- بلند کلاه گشتن کنایه از: سرافراز گشتن.
––––
برگردانها
[ویرایش]منابع
[ویرایش]- فرهنگ بزرگ سخن
- فرهنگ لغت معین