اذفر
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- عربی
آوایش
[ویرایش]- /اَذفَر/
صفت
[ویرایش]اذفر
- خوشبو، معطر، مشک. تیز. تیزبو.
- تیزبوی . (تاج المصادر بیهقی ) (ربنجنی ).
- پربو. شدیدالرائحة، اعم از خوش یا ناخوش . تُندبوی : صبر مه با شب منور داردش ..... صبر گل با خار اذفَر داردش. مولوی
- مشک اذفر ؛ مشک تیزبوی. زمخشری
- گهی صورتی گردد از عود هندی ..... گهی پیکری گردد از مشک اذفر. فرخی یزدی
- بباغی کز آب و گلشن بازیابی ..... نسیم گلاب و دم مشک اذفر. فرخی
- خون در تنم چو نافه ز اندیشه خشک شد .... جرمم همین که همنفس مشک اذفرم . کلیله و دمنه
- خالص . (صراح ).
- تیزگند. (تاج المصادر بیهقی).
- گنده بغل . (منتهی الارب ).
منابع
[ویرایش]- فرهنگ بزرگ سخن/ لغتنامه دهخدا