غرس

از ویکی‌واژه

فارسی[ویرایش]

ریشه‌شناسی[ویرایش]

  • پهلوی
  • واژه غرس درلغت نامه دهخدا غرس. [ غ َ / غ َ رَ ] ( اِ ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی. ( برهان قاطع ) ( مجمع الفرس ) ( از فرهنگ شعوری ). خشم و تندی. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( اوبهی ). غژم. غرش. غراش : گر نه بدبختمی مرا که فکند به یکی جاف جاف زودغرس. او مرا پیش شیر بپسندد من نتاوم برو نشسته مگس. رودکی ( از فرهنگ اسدی ) ( از اوبهی ). || خوشه غله در زبان پهلوی. ( فرهنگ جهانگیری به نقل فرهنگ شعوری ) . غرس. [ غ َ ] ( ع مص ) درخت نشانیدن بر زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . مغروس نعت است از آن. ( آنندراج ). درخت نشاندن و چیزی کاشتن.( برهان قاطع ). درخت نشاندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( غیاث اللغات ). نشاندن. نشانیدن. درنشاندن. غرز. || قلمه کردن. قلمه زدن. خواباندن ( مثلاً شاخه مو را ). غُروس. غِراس. غِراسه. || از نوک وارد کردن .گذاشتن : و غرسوا فی الشموع العنبر و العود. ( دزی ج 2ص 206 ). || غرس کسی نعمتی را؛ به جای آوردن آن : غرس فلان عندی نعمةً؛ اثبتها. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) درخت نشانده. ج ، اغراس ، غِراس.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، غُروس. جج ، غروسات. ( دزی ج 2 ص 206 ). نهال. ( مقدمةالارب ). درخت در زمین نشانده شده. ( غیاث اللغات ). مغروس. و منه یقال : انا غرس یده و نحن غرس یده. ( اقرب الموارد ) : غرس معانی او به لطف تربیت و طیب آب و تربت ، شاخها کشیده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 284 ). و نخواست غرس نعمتی که در حق او نشانده بود به یک عثرت از بیخ برآرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 342 ).با هزاران آرزومان خوانده است بهر ما غرس کرم بنشانده است. مولوی ( مثنوی ). چون در این جو دید غرس سیب مرد دامنش را دید آن پرسیب کرد. مولوی ( مثنوی ). اندران زندان ز ذوق بیقیاس بشکفد چون گل ز غرس تن حواس. مولوی ( مثنوی چ کلاله ٔخاور ص 403 ). || القضیب الذی ینزع من الحبة ثم یغرس. ( از اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). || مو تازه. || شاخه یا ریشه یک گیاه ، مترادف اصل. || دُم انجیر. || نوعی خرما. || نان خرمائی مرباکرده و پرورده.( دزی ج 2 ص 206 ). || غراب کوچک. غِرس. ( از اقرب الموارد ). || وادی الغرس ؛ رودباری نزدیک فدک. ( منتهی الارب ). وادئی میان معدن النقرة و فدک است. ( از معجم البلدان ). غرس. [ غ َ ] ( اِخ ) ( ابن الَ... ) شمس الدین محمد مصری. فقیه حنفی بود، به سال 1525م. از دنیا رفت. از تألیفات وی «الفواکه البدریة فی القضایا الحکمیة» است. ( از اعلام المنجد ). غرس. [ غ َ ] ( اِخ ) ( بئر... ) چاهی است در مدینه ، منه الحدیث : غرس من عیون الجنة، و غسل ( ص )منها. ( منتهی الارب ). چاهی است در قبا مدینه که حضرت نبوی آب آن را به پاکیزگی ستوده و آن را مبارک شمرده است هنگامی که وفاتش نزدیک شد به علی ( ع ) فرمود: پس از مرگ مرا با آب بئر غرس غسل بده. واقدی گوید: منازل بنی نضیر در ناحیه غرس بود. ( از معجم البلدان ). غرس. [ غ ُ ] ( ص ) درتداول عامه ، محکم. استوار. قرص. رجوع به قرص شود. غرس. [ غ ِ ] ( اِ ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی. ( از برهان قاطع ). غرش. غراش. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || خراش.( برهان قاطع ). غرش. غراش. ( حاشیه برهان چ معین ). غرس. [ غ ِ ] ( ع اِ ) آب و جز آن که با بچه بیرون آید از رحم ، و پوست که بر روی جنین باشد، و اگر آن پوست را بر روی او بعد زائیدن بگذارند در حال بمیرد. ج ، اغراس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه با بچه چون لعابی و مخاطی از شکم برآید، و پوست تنکی که بر روی نوزاداست. رطوبتی که بر سطح درونی امعاء باشد. || نهال. ( دهار ) ( مقدمةالادب ). آنچه غرس شود. فعل به معنی مفعول است مانند ذبح و حمل ( به معنی مذبوح و محمول ) چنانکه گویند: نحن اغراس یدک. ( از اقرب الموارد ). غَرس. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 284 و 342 شود. || زاغ سیاه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غراب کوچک. غَرس. ( از اقرب الموارد ).

مصدر متعدی[ویرایش]

  1. درخت کاشتن.

صفت[ویرایش]

  1. درخت نشانده، نهال.

منابع[ویرایش]

  • فرهنگ لغت معین
  • لغت‌نامه دهخدا

(غَ یا غِ)

اسم[ویرایش]

  1. خشم، قهر.

منابع[ویرایش]

  • فرهنگ لغت معین
  • لغت‌نامه دهخدا

برگردان‌ها[ویرایش]

انگلیسی
imp