پخ
ظاهر
بیلیرم نمنه دیسن پوخ یمه چوخ زرلاما بوقارام بلینء
فارسی
[ویرایش](پَ)
صفت
[ویرایش]- چیز پهن و صاف که لبة آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد.
- اکی
- گوه(به زبان ترکی)(پ با صدای او پُخ)
منابع
[ویرایش]- فرهنگ لغت معین
(پِ)
(اِصت.)
- نوعی صدا برای ترساندن کسی.
منابع
[ویرایش]- فرهنگ لغت معین
- پخ ( با تلفظ حرف پ به ضمه )کلمه ترکی بوده و به معنای نجاست است و معادل گه(ان) فارسی می باشد. البته به دلیل استفاده زیاد در قالب جملات و ضرب المثلها کراهت خود را از دست داده و استعمال این کلمه در محاورات روزمره حاکی از بی ادبی فرد نمی باشد.
برگردانها
[ویرایش]- انگلیسی
- bezel