پرش به محتوا

پخ

از ویکی‌واژه

بیلیرم نمنه دیسن پوخ یمه چوخ زرلاما بوقارام بلین‌ء


فارسی

[ویرایش]

(پَ)

صفت

[ویرایش]
  1. چیز پهن و صاف که لبة آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد.
  2. اکی
  3. گوه(به زبان ترکی)(پ با صدای او پُخ)

منابع

[ویرایش]
  • فرهنگ لغت معین

(پِ)

(اِصت.)

  1. نوعی صدا برای ترساندن کسی.

منابع

[ویرایش]
  • فرهنگ لغت معین
  1. پخ ( با تلفظ حرف پ به ضمه )کلمه ترکی بوده و به معنای نجاست است و معادل گه(ان) فارسی می باشد. البته به دلیل استفاده زیاد در قالب جملات و ضرب المثلها کراهت خود را از دست داده و استعمال این کلمه در محاورات روزمره حاکی از بی ادبی فرد نمی باشد.

برگردان‌ها

[ویرایش]
انگلیسی
bezel