آزارکردن
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- فارسی
آوایش
[ویرایش]- /آزار/کردَن/
مصدر فعل متعدی
[ویرایش]آزارکردن
- آزار دادن، رنجاندن. شکنجه کردن، عذاب دادن.
- او را به اقسام گوناگون آزار کردند و فرمان شاهی را در دهانش طپاندند. «رستمالحکما»
مثال
[ویرایش]- آزار کسی به مورچه نرسیدن کنایه از: بسیار بیآزار یا مهربان بودن او.
- آزار کردن کسی را جستن کنایه از: او را اذیت کردن.
منابع
[ویرایش]- فرهنگ بزرگ سخن