احداق
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- عربی
آوایش
[ویرایش]- /اَحداق/
اسم
[ویرایش]احداق
- حدقهها، جمع حدقه. سینیهای چشم، مردمکهای چشم.
- به کرم رغبتش بدان درجهست/ که به نظاره رغبت احداق. «انوری»
کهنواژه
[ویرایش]- احداق ممکن است در زبان معیار باستان بصورت اَح - داغ قابل تجزیه باشد؛ که مفهومی مانند خیلی داغ، یا عجب حرارتی داشته است.
منابع
[ویرایش]- فرهنگ بزرگ سخن/ فرهنگ لغت معین/ فرهنگ شمس