احدی
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- عربی
آوایش
[ویرایش]- /اَحَدِی/
اسم
[ویرایش]احدی
صفت نسبی
[ویرایش]اَحَدِی
- منسوب به احد؛ مربوط به خدای یگانه. فرقهای از سپاهیان پادشاه.
- جان در افکن به حضرت احدی/ تا بیابی سعادت ابدی. «نظامی گنجوی»
کهنواژه
[ویرایش]- احدی متشکل از اَحَ- دِی که مترادف «بگو بیاد» در زبان فارسی است. شاید این عبارت کمی عجیب به نظر آید ولی وقتی مخاطب یا مخاطبان چهار پایان اهلی باشند دیگر این اصطلاح عجیب به نظر نمیآید.
- احدی گَس سِه.
- اَحَ بگو تا بیاد.
مترادفها
[ویرایش]
ترجمه | ||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
|
منابع
[ویرایش]- فرهنگ بزرگ سخن/ فرهنگ لغت معین/ فرهنگ شمس