استخوان
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- پهلوی
آوایش
[ویرایش]- /اُستِخوان/
اسم
[ویرایش]استخوان (جانوری)
- هر یک از قسمتهای جامد و سخت که بخش اعظم اسکلت مهرهداران را تشکیل میدهد.
- ماده سختی است که در ساختمان بدن مهره داران به کار رفتهاست و محل اتکای عضلات و مخاطها ودیگر قسمتهای نرم بدن
- استخوانهای بدن انسان و دیگر استخوان داران به دو دسته دراز و پهن تقسیم میشوند. در وسط استخوان ماده نرمی قرار گرفته که مغز استخوان نامیده میشود، استخوانها به وسیله مفاصل با یکدیگر مرتبط هستند.
- پایه بنا، بنیاد ساختمان.
استعاره
[ویرایش]- استخوا سبک کردن کنایه از: زیارت رفتن، بخشیده شدن گناهان.
- استخوان لای زخم گذاشتن الف- کار را ناقص انجام دادن. ب- کسی را در نگرانی و اضطراب نگه داشتن.
- استخوان نرم کردن: با زحمت بسیار صاحب تجربه شدن.
- استخوان در گلو گرفتن: رنج و محنت کشیدن.
- استخوان پیش اسب، کاه پیش سگ: وضع و ترتیبی سخت نادرست و نابسامان.
واژههای مشتق شده
[ویرایش]- استخوان خاجی، استخوان خاصره، استخوان ران، استخوان اطلس، استخوان چکشی، استخوان ترقوه، استخوان ترکاندن، استخوان اسفنجی، استخوان تهیگاه، استخوان پسسری
منابع
[ویرایش]- فرهنگ بزرگ سخن/ فرهنگ لغت معین