خودکامه

از ویکی‌واژه

فارسی[ویرایش]

ریشه لغت[ویرایش]

  • فارسی

آوایش[ویرایش]

  • خود/کامه/

صفت مرکب[ویرایش]

خودکامه

  1. هرچی که او بخواد باید انجام بشه، دیگران اصلا مهم نیست چه نظر یا ایده‌ایی دارند. مستبد، دیکتاتور، زورگو.
    به کام خود رسیدن، اراده خود را تحمیل کردن.

زبان دیگر[ویرایش]

  • سریانی
  1. شهربان، مرزبان.

––––

برگردان‌ها[ویرایش]