پرش به محتوا

روح

از ویکی‌واژه

فارسی

[ویرایش]

ریشه لغت

[ویرایش]
  • ایلامی سانسکریت

آوایش

[ویرایش]
  • [روح]

اسم

[ویرایش]

روح

  1. روان، جان.
  2. بوی خوش.
  3. نشاط، آسایش.
  4. مهربانی.

مثال

[ویرایش]
  1. روح کسی خبر نداشتن: مطلقا بی‌اطلاع بودن.
  2. طبق این منبع. ویدئو روح از واژه های ایلام باستان است لینک:https://www.aparat.com/v/VJzOt
  3. روح در سنسکریت ruh هم فعل بوده با این معانی: 1ـ روییدن، رستن، زاده شدن. 2ـ بالا رفتن، دامید ( صعود ) کردن. 3ـ رسیدن. و هم نام بوده به معنی خیزش، طلوع، قیام. پس واژه ی عربی نیست؛ زیرا روح باعث روییدن و بالا رفتن و خیزش و طلوع است.

––––

برگردان‌ها

[ویرایش]
ترجمه

منابع

[ویرایش]
  • فرهنگ لغت معین