پرش به محتوا

هماهنگ

از ویکی‌واژه

فارسی

[ویرایش]

ریشه‌شناسی

[ویرایش]

آوایش

[ویرایش]
  • (هَ)

اسم

[ویرایش]

هماهنگ

  1. ~ کاری از پیش تتظیم شده یا کاری را در یک ساعت یا یک مکان با کسی دیگر تنظیم کردن.
  2. ~ هماواز. ازپیش تنظیم شده

صفت

[ویرایش]

هم‌آهنگ

  1. ~ دارای آهنگ هم‌سان. دارای تناسب، سازگاری. موافق، متحد

منابع

[ویرایش]

پهلوی

[ویرایش]

ریشه‌شناسی

[ویرایش]

آوایش

[ویرایش]

قید

[ویرایش]

هماهنگ

  1. هنگ یا ارتش متعلق به هُما
    هُما هنگه گَلده
    لشکر هما هم آمد.

برگردان‌ها

[ویرایش]
انگلیسی
coordinated