نتایج جستجو

(تَ) محتاج بودن. فرهنگ لغت معین...

(دَ) درویش، نیازمند، محتاج، تهیدست. فرهنگ لغت معین...

(بَ. دَ. نِ شَ تِ) محتاج، نیازمند. فرهنگ لغت معین...

(مُ تَ ق) (اِ نیاز دارنده. نیازمند، محتاج، مستمند؛ مفتقرین. فرهنگ لغت معین...

(مَ) محتاج، حاجتمند. فرهنگ لغت معین انگلیسی needy needful destitute waste need disrepair want mesic calmant...

فارسی /آقای/خود/بودن/ آقای‌خود‌بودن (گفتگو): متکی به خود بودن؛ نیازمند و محتاج کسی نبودند. آدم باید آقای خودش باشد، کسی با او کار نداشته باشد. «شهری» آقا،...

(مَ) عربی (اِمف.) معین شده. به ثبوت رسانیده. آنچه از آیات قرآن و احادیث که صریح و آشکار باشد و محتاج به تأویل نبود. فرهنگ لغت معین...

فارسی /وابَستِه/ وابسته مربوط، منسوب، محتاج. خویشاوند. مأمور دولتی که سفارت آن دولت در کشور دیگر وظایفی را انجام دهد، اتاشه. وابسته بازرگانی: مأمور دولتی...

(مُ) (اِ نیازمند. فرهنگ لغت معین انگلیسی dependent want hand to mouth exigent...

از در سازش درآمدن. شمشیر صبح ؛ کنایه از خورشید است . (یادداشت مؤلف ) : محتاج نیست طلعت زیبای تو به تاج / شمشیر صبح را نبود حاجت فسان (ظهیر فاریابی) شمشیرِ...