پرش به محتوا

پارس

از ویکی‌واژه

فارسی

[ویرایش]

ریشه‌شناسی

[ویرایش]
  • پارسی باستان و پهلوی

آوایش

[ویرایش]
  • [پارس]

اسم

[ویرایش]

پارس

  1. نام یکی از اقوام سه‌گانه آریایی که محل سکونت ایشان در جنوب ایران.
  2. قوم باستانی پارس است
  3. مجاز از ايران
  4. پارس[۱]
  5. واژه پارس سگ با واژه قوم پارس با هم فرق دارند بنده توضیح دادم کسی از زبان شناسی چیزی می داند این دو رو به هم ربط نمی دهد. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 --- تفاوت «پارسِ سگ» با «پارسِ قوم پارس» یکی از اشتباهات رایج در برداشت‌های عامیانه و ضد‌تاریخی، خلط میان دو واژه‌ی «پارس» (به‌معنای صدای سگ) و «پارس» (به‌معنای نام قوم و سرزمین باستانی ایران) است. این دو واژه نه از نظر ریشه‌شناسی و نه از نظر تاریخی هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند. در ادامه، این دو معنا از منظر زبان‌شناسی تاریخی بررسی می‌شوند. --- ۱️⃣ ادعای عامیانه > «چون در فارسی امروز “پارس” به معنی واق‌واق سگ است، پس قوم پارس هم از همان ریشه است.» این برداشت از نظر زبان‌شناسی تاریخی و تطبیقی کاملاً نادرست است و با تمامی منابع معتبر ایران‌شناسی و هندواروپایی در تضاد است. --- ۲️⃣ بررسی لغوی در فارسی نو در فرهنگ‌های فارسی، «پارس کردن» تنها برای صدای سگ به‌کار می‌رود: دهخدا: پارس = بانگ سگ، عوعو، نوفیدن. معین: پارس کردن = واق‌واق کردن سگ. عمید: پارس کردن = صدای سگ هنگام دیدن بیگانه. 🔹 این منابع تنها کاربرد امروزی واژه را بیان می‌کنند و هیچ اشاره‌ای به ارتباط آن با نام قوم «پارس» ندارند. ✅ بنابراین، «پارس سگ» واژه‌ای جدید و گفتاری است و ریشه‌ی قومی یا تاریخی ندارد. --- ۳️⃣ بررسی ریشه‌شناسی تاریخی در متون باستانی، از جمله کتیبه‌های هخامنشی، واژه‌ی 𐎱𐎠𐎼𐎿 (Pārsa) به‌عنوان نام قوم و سرزمینی در جنوب فلات ایران آمده است. در کتیبه بیستون (بند ۱، سطر ۱۵) می‌خوانیم: > “Dārayavauš xšāyaθiya vazraka xšāyaθiya xšāyaθiyānām, xšāyaθiya Pārsa…” داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه پارس‌ها... صورت‌های هم‌ارز در زبان‌های باستانی: زبان صورت واژه معنا فارسی باستان Pārsa قوم پارسی عیلامی Bar-sa قوم جنوبی بابلی Par-su مردمان پارس یونانی Πέρσαι (Persai) پارسیان 🔹 ریشه‌ی واجی این واژه از ریشه‌ی هندواروپایی *pā- / pāz- گرفته شده، به‌معنای «پاییدن، نگهبانی کردن، محافظت نمودن». --- ۴️⃣ پیوند در زبان‌های ایرانی و آریایی ردّ این ریشه در شاخه‌های مختلف زبان‌های ایرانی و هندواروپایی به‌روشنی دیده می‌شود: زبان واژه معنا منبع اوستایی pā- نگاه‌داشتن، پاسداری کردن Bartholomae, 1904 اوستایی pātar نگهبان، پاسدار Yasna 1:1; Yasht 10:13 سانسکریت pāla / pāra محافظ، نگهدارنده Monier-Williams, 1899 سغدی pārš / pārz پاسدار، نگهبان Gharib, 1995 پارسی میانه pās / pāš پاس، نگهبانی MacKenzie, 1971 🔹 در تحول تاریخی، واج *š در برخی لهجه‌ها به *s تبدیل شده است؛ ازاین‌رو، «پارش / پارث» کهن به «پارس» در فارسی نو تحول یافته است. --- ۵️⃣ ریشه‌ی معنایی «پارس کردن» رفتار سگ به‌عنوان حیوان نگهبان موجب شد که فعل «پارس کردن» (به‌معنای صدا زدن و هشدار دادن) از همان ریشه‌ی *pā- «پاسداری» گرفته شود. بنابراین: > ابتدا ریشه‌ی معنایی «پاییدن و نگهبانی» وجود داشته، سپس این معنا به حیوان نگهبان (سگ) منتقل شده است. در نتیجه، «پارس سگ» شکل متأخر همان ریشه است، نه برعکس. --- ۶️⃣ جمع‌بندی نهایی 1. پارس (قوم) ← از *pā- اوستایی و pāla سانسکریت، به‌معنای نگهبان و پاسدار. 2. پارس (سگ) ← واژه‌ای ثانویه از همان ریشه، برگرفته از نقش سگ در نگهبانی. 3. هیچ منبع علمی معتبر (از Kent تا Mayrhofer) این دو را یکی نمی‌داند. 4. نسبت دادن نام قوم پارس به صدای سگ، تحریف عامیانه و غیرعلمی است. --- 📚 فهرست منابع کتابی 1. Bartholomae, Christian. Altiranisches Wörterbuch. Strassburg: Trübner, 1904. 2. Kent, Roland G. Old Persian: Grammar, Texts, Lexicon. New Haven: American Oriental Society, 1953. 3. Mayrhofer, Manfred. Etymologisches Wörterbuch des Altindoarischen. Heidelberg: Winter, 1986–2001. 4. MacKenzie, D. N. A Concise Pahlavi Dictionary. Oxford: Oxford University Press, 1971. 5. Monier-Williams, M. A Sanskrit-English Dictionary. Oxford: Clarendon Press, 1899. 6. Gharib, B. Sogdian Dictionary. Tehran: Iranian Centre for the Study of Civilizations, 1995. 7. Bailey, H. W. Dictionary of Khotan Saka. Cambridge: Cambridge University Press, 1979. 8. Nyberg, H. S. A Manual of Pahlavi. Wiesbaden: Harrassowitz, 1974. 9. Benveniste, Émile. Le Vocabulaire des Institutions Indo-Européennes. Paris: Minuit, 1969. 10. Christensen, Arthur. L’Iran sous les Achéménides. Copenhagen: Einar Munksgaard, 1944. 11. Lommel, Herman. Die Religion Zarathustras nach dem Awesta. Tübingen: Mohr, 1930. 12. Kent, Roland G. Old Persian Inscriptions of the Achaemenian Emperors. New Haven: American Oriental Society, 1950. 13. دهخدا، علی‌اکبر. لغت‌نامه دهخدا. تهران: دانشگاه تهران. 14. معین، محمد. فرهنگ فارسی معین. تهران: امیرکبیر. 15. عمید، حسن. فرهنگ عمید. تهران: امیرکبیر. ---.........................................................................

منابع

[ویرایش]
  • فرهنگ لغت معین

اسم

[ویرایش]

پارس

  1. واژهٔ «پارس» در زبان‌های ایرانی باستان و میانه واژهٔ «پارس» در زبان‌های ایرانی باستان و میانه، به‌ویژه در فارسی باستان و پهلوی، به‌معنای قوم پارس یا سرزمین پارس (فارس امروزی) به‌کار می‌رفته است. در دوره‌های بعد، این واژه در معنای گسترده‌تری به مفهوم ایران نیز تعبیر شده است. --- 🏛 فارسی باستان: «Pārsa» در فارسی باستان، واژهٔ 𐎱𐎠𐎼𐎿 (Pārsa) در کتیبه‌های هخامنشی (به‌ویژه در بیستون و نقش‌رستم) به‌صورت صفت قومی برای «قوم پارس» و نیز برای «سرزمین پارس» آمده است. داریوش بزرگ خود را در این کتیبه‌ها چنین معرفی می‌کند: > «من داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه پارس هستم.» --- 📜 پهلوی میانه: «Pārs» / «Pārsīg» در پارسی میانه، واژهٔ Pārs به‌صورت اسم قوم و سرزمین باقی ماند و شکل صفتی آن، Pārsīg، به‌معنای «پارسی‌زبان» یا «پارسی‌تبار» بود. در متون ساسانی، «زبان پارسیگ» برابر با زبان رسمی و دینی امپراتوری ساسانی بوده است. صورت نوشتاری این واژه در متون پهلوی چنین است: 𐭯𐭠𐭫𐭮 (Pārs) 𐭯𐭠𐭫𐭮𐭩𐭪 (Pārsīg) --- 🧬 ریشه‌شناسی و فرضیه‌های تطبیقی ریشه‌شناسی واژهٔ پارس (Pārsa) مورد بحث پژوهشگران زبان‌های ایرانی و سانسکریت بوده است. چند نظریه در این زمینه مطرح است: نظریهٔ ۱: ارتباط با سانسکریت «पर्शु» (parśu) در سانسکریت، واژهٔ parśu به‌معنای «تبر» یا «جنگجو» است. برخی زبان‌شناسان (ازجمله Kent و Schmitt) احتمال داده‌اند که این واژه در اصل به قومی جنگجو اشاره داشته و در معنای قومی «Parśu» یا «Parsa» تثبیت شده باشد. نظریهٔ ۲: ارتباط با سانسکریت «परशु» (paraśu) در این دیدگاه، واژهٔ paraśu نیز به‌معنای «تبر» است و از نظر واجی می‌تواند با Pārsa هم‌ریشه باشد. این تطبیق بیشتر در نظریه‌های اولیهٔ قرن نوزدهم (Benfey, Whitney) دیده می‌شود. نظریهٔ ۳: ارتباط با سانسکریت «पार्श्व» (pārśva) واژهٔ pārśva در سانسکریت به‌معنای «پهلو، کنار، مجاور» است. برخی از پژوهشگران مانند Mayrhofer این امکان را مطرح کرده‌اند که «Pārsa» به‌معنای «قوم مجاور / پهلویی» باشد، گرچه از دید واجی و تاریخی این پیوند ضعیف‌تر ارزیابی می‌شود. --- 📜 جمع‌بندی واژهٔ Pārsa نخست نام قومی در جنوب غربی فلات ایران بود که بعدها در فارسی میانه به‌صورت Pārs و سپس در فارسی نو به‌شکل فارس درآمد. این واژه از دورهٔ ساسانی به‌صورت تدریجی با مفهوم سیاسی و فرهنگی «ایران» پیوند یافت و در متون متأخرتر، گاه مترادف با آن تلقی شد. --- 📚 منابع 🏛 منابع فارسی باستان و پهلوی Kent, Roland G. (1953). Old Persian: Grammar, Texts, Lexicon. 2nd ed. New Haven: American Oriental Society. Schmitt, Rüdiger. (2000). The Old Persian Inscriptions of Naqsh-i Rustam and Persepolis. London: Corpus Inscriptionum Iranicarum. Schmitt, Rüdiger. (1989). Compendium Linguarum Iranicarum. Wiesbaden: Reichert. Hoffmann, Karl & Narten, Johanna. (1989). Der Sasanidische Archetypus. Wiesbaden. Nyberg, H. S. (1974). A Manual of Pahlavi, Vol. I. Wiesbaden: Harrassowitz. MacKenzie, D. N. (1971). A Concise Pahlavi Dictionary. Oxford: Oxford University Press. Skjærvø, Prods Oktor. (2007, 2009). Introduction to Old Persian; An Introduction to Manichaean Middle Persian and Parthian. Harvard / Wiesbaden. Humbach, Helmut. (1991). The Gathas of Zarathushtra and the Other Old Avestan Texts. Heidelberg: Winter. Bailey, Harold W. (1958). The Languages of the Saka. Cambridge University Press. --- 🕉 منابع تطبیقی هندواروپایی و سانسکریت Mayrhofer, Manfred. (1956–1980). Kurzgefasstes etymologisches Wörterbuch des Altindischen (KEWA). Heidelberg: Winter. Mayrhofer, Manfred. (1986–2001). Etymologisches Wörterbuch des Altindoarischen (EWAia). Heidelberg: Winter. Burrow, T. (1955). The Sanskrit Language. London: Faber & Faber. Witzel, Michael. (2001). “Autochthonous Aryans? The Evidence from Old Indian and Iranian Texts.” EJVS 7(3). Benfey, Theodor. (1866). Sanskrit-English Dictionary. London. Whitney, W. D. (1889). The Roots, Verb-Forms and Primary Derivatives of the Sanskrit Language. Leipzig. --- 🏺 منابع تاریخی و قومی دربارهٔ «پارس» و «پارسوا» Herzfeld, Ernst. (1935). Iran in the Ancient East. Oxford: Oxford University Press. Briant, Pierre. (2002). From Cyrus to Alexander: A History of the Persian Empire. Eisenbrauns. Lecoq, Pierre. (1997). Les Inscriptions de la Perse achéménide. Paris: Gallimard. Diakonoff, I. M. (1985). The Median and Achaemenian Periods. In Cambridge History of Iran, Vol. II. Cambridge University Press. Henning, W. B. (1958). “Mitteliranisch.” In Handbuch der Orientalistik, Vol. 4. Leiden: Brill. Gershevitch, Ilya. (1954). The Avestan Hymn to Mithra. Cambridge University Press. Gnoli, Gherardo. (1980). Zoroaster’s Time and Homeland. Naples: Istituto Universitario Orientale. --- 📘 منابع تکمیلی زبان‌شناسی تطبیقی Bailey, Harold W. (1979). Dictionary of Khotan Saka. Cambridge University Press. Emeneau, M. B. (1956). “India as a Linguistic Area.” Language, 32(1): 3–16. Kent, Roland G. (1946). “The Name of the Persians.” Language, 22(1): 55–60. Schmitt, Rüdiger. (1977). “Die iranischen Völker in den Inschriften des Alten Orients.” Iranica Antiqua, 12: 51–69. ---

برگردان‌ها

[ویرایش]
ترجمه
  1. The Four Generals of the Sasanian Empire: Some Sigillographic Evidence. Istituto Italiano per l'Africa e l'Oriente, Conferenze 14, Roma, 2001 Eranshahr nach der Geographie des Ps. Moses Xoranac'i, by Joseph Marquart/Markwart, Berlin, 1901 ‏‫‭Jamasp Ji Minocheher ji Jamasp -Asana‬, The pahlavi texts: Contained in the Codex MK copied in 1322 A. C. by the scribe ‭mehr -Awan Kai-Khusru, Vol 2, Fort Printing Press, Bombay, 1913, pp. 14-18. تورج دریایی، شهرستان‌های ایرانشهر: نوشته‌ای به زبان فارسی میانه دربارهٔ تاریخ، حماسه و جغرافیای باستانی ایران؛ ترجمه شهرام جلیلیان، تهران، توس: ۱۳۸۸، صص ۲۲، ۲۳، ۲۶، ۲۷. علی جعفری، فرشید جعفری، نگاهی گذرا به وضعیت ایلام در دوره ساسانی، تهران: دانشگاه تهران، دوفصلنامه پژوهش در تاریخ، سال دوم، پاییز ۱۳۹۰ شماره ۳ (پیاپی ۴)، ص ۱۳۱. تئودور نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، تهران: انجمن آثار ملی، ۱۳۷۸، ص ۱۸۵. هدایتی، هادی (۱۳۸۴). تاریخ هرودوت جلد اول. انتشارات دانشگاه تهران. ص. ۲۱۱. لغت‌نامهٔ دهخدا