پلاس
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه شناسی
[ویرایش]- فارسی
آوایش
[ویرایش]- [پَل/آس]
اسم
[ویرایش]پلاس
- نوعی از جامههای کم بهاء. (غیاث اللغات)
- جامهای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند.
- گونهای گلیم، گلیم درشت، گلیم ستبر، گلیم نامرغوب.
- قسمي پشمينه گستردنی باشد شبيه به جاجيم.
- چيزي است مثل کرباس که از ريسمان پوست درخت سن بافند به هندی تات گويند.
- تکهای از پارچه کهنه.
- اثاثیه منزل.
- مکر و حیله و روش مکر و حیله دانستن.
صفت
[ویرایش]- (عامیانه): سرگردان، آسمانجل، آسمانپلاس.
مثال
[ویرایش]- (حدودالعالم): اسب خيزد اندک، و جامه پشمين و پلاس و زعفران بسيار. (چغانیان)
- (حدودالعالم): رودينه خيزد و دانکوهاء خوردنی و جوال و پلاس بسيار خيزد. (موقان)
- (حدودالعالم): سبان بسيار خيزد و نمد و حقيبه و تنگ اسب و زيلوی و پلاس. (گوزگانان)
- (شاهنامه):بود جامه هاشان سراسر پلاس -- ندارند در دل ز يزدان هراس (فردوسی)
- (شاهنامه): يکی خانه بگزين که دارد پلاس -- خداوند آن خانه دارد سپاس (فردوسی)
- (شاهنانه): به دستان گری ماند اين چرخ پير -- گهی چون پلاس است و گه چون حرير (فردوسی)
- (شاهنامه): و گر بر گذشته ز شب چند پاس -- بدزدد ز درويش دزدی پلاس (فردوسی)
- (شاهنامه): شوم پيش يزدان بپوشم پلاس -- نباشم ز کردار او ناسپاس (فردوسی)
- (شاهنامه): پي مورچه بر پلاس سياه -- شب تيره ديدی دو فرسنگ راه (فردوسی)
- (ناصرخسرو): دو مخالف امام گشتستند -- چو سپيد و سياه خز و پلاس
- (ناصرخسرو): گر چه ز پشمند هر دو هرگز نبود -- سوی تو اي دوربين پلاس چو پرنون
- (ناصرخسرو): هر چند که پشم است اصل هر دو -- بسيار بهست از پلاس قالی
- (ناصرخسرو): زيرا که بر پلاس نه نيک آيد -- بردوخته ز شوشتری ياره
- (ناصرخسرو): چون گشتهای بسان پلاس سيه درشت -- نابسته هيچکس ره تو سوی بيرمی
- (ناصرخسرو): نيز بخوانمت گليم و پلاس -- چونت نبينم که خز ادکنی
واژههای مشتق شده
[ویرایش]منابع
[ویرایش]- فرهنگ لغت معین