belonging
ظاهر
انگلیسی
[ویرایش]آوایش
[ویرایش]فعل
[ویرایش]belonging
- حال استمراری belonging.خطای لوآ در پودمان:utilities در خط 145: attempt to index upvalue 'category_namespaces' (a nil value).
اسم
[ویرایش]خطای لوآ در پودمان:en-headword در خط 336: attempt to index field 'plqual' (a nil value).
- (ناشمردنی) تعلق، مالکیت، وابستگی.
- I have a feeling of belonging in London.
- من یک حس تعلق نسبت به لندن دارم.
- A need for belonging is fundamental to humans.
- نیاز به مالکیت در انسان بنیادی است.
- I have a feeling of belonging in London.
- (شمردنی، بیشتر به صورت جمع) چیزهایی (جسم فیزیکی) که مال کسی است، وسایل.
- Make sure you take all your belongings when you leave.
- مطمئن شو هنگام رفتن، تمام وسایلت را باخودت میبری.
- Make sure you take all your belongings when you leave.
هممعنی
[ویرایش]- (وسایل شخصی) possession و thing
برگردان در دیگر زبانها
[ویرایش]تعلق، وابستگی
|
|
وسایل شخصی
|
|