پرش به محتوا

شمشیر

از ویکی‌واژه

(شَ)

فارسی

[ویرایش]

ریشه‌شناسی

[ویرایش]
ویکی‌پدیا فارسى  یک مقاله درباره‌ی:
فارسى
دارد

Wikipedia fa

اسم

[ویرایش]
  1. سلاحی آهنین و فولادین که دارای تیغه‌ای بلند و منحنی و برنده‌
  2. سیف . سلاحی آهنین و برنده که تیغه ٔ آن دراز و منحنی و داری یک دمه است . تیغ آن شم شیر است که دم شیر و ناخن شیر است چه شم بمعنی دم و ناخن هر دو آمده است . (از غیاث ) (برهان ). صاحب آنندراج گوید: مرکب است ازشم و معنی آن ناخن و شیر، زیرا که این سلاح مانا است به ناخن شیر و شم بمعنی دم آمده چون سلاح مذکور به دم شیر مشابهتی دارد به این اسم موسوم گشت و خون آشام از صفات و دندان ، ناخن ، مد، بسم اﷲ، نهنگ و طاق مصر از تشبیهات اوست و با لفظ زدن ، افکندن ، خواباندن و نهادن مستعمل است و شمشیر در نیام کردن ، شمشیر برآهیختن ، آختن ، کشیدن ، از نیام کشیدن ، از نیام برآوردن ، هوا کردن و علم کردن از ترکیبات اوست و با لفظ خوردن نیز مستعمل ، مثل تیغ خوردن و خنجر خوردن . (آنندراج ). حربه ٔ آهنین و فولادین که دارای سینه ای بلند، منحنی ودمه ای برنده است . (فرهنگ فارسی معین ). تیغ ابیض . ابوالصلت . حربه ٔ آهنین و بلند و خمیده یا مستقیم که سرتاسر یک سوی آن تا نوک برنده و بر آن دسته تعبیه باشد، برای بدست گرفتن که آنرا قبضه یا مشته گویند. شمشیرهای مستقیم گاه پهن و گاه باریک و با نوک تیز است و نزد اقوام مختلف گوناگون بوده است . (دهخدا ). رداء. سباب العراقیب . سلاح . سمیدع . سمیذع . شجیر. (از منتهی الارب ). سیف . (از منتهی الارب ) (دهار). شطب . ضریبة. صیلم . عطاف . صیقل . عقنقل . عضب . علق . غدیر. قرن . قضم . قرطبی . لج . مضربة. مضرب . ماضی . معطف . وشاح . (المنجد). وشاحة. (منتهی الارب ) (المنجد)
پارسی ایران شمشیر
پارسی افغانستان شمشیر
پارسی تاجیکستان шамшер

گواه‌ها:

  • به شمشیر بایدگرفتن مر او را/ به دینار بستنش پای ار توانی (دقیقی)
  • که را بخت و شمشیر و دینار باشد/ و بالا و تن تهم و نسبت کیانی(دقیقی)
  • بود زخم شمشیر وخشم خدای/ نیابیم بهره به هر دو سرای(فردوسی)
  • مر آن را به شمشیر نتوان شکست/ به گنج و به دانش نیاید به دست(فردوسی)
  • بیفشرد شمشیر بر دست راست/ به زور جهاندار برپای خاست(فردوسی)
  • قاید بر میان سرای رسیده بود و شمشیر و ناچخ و تبر اندرنهادند و وی را تباه کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328).
  • احمد گفت خداوند من حلیم و کریم است و اگر نی سخن به چوب و شمشیر گفتی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328).
  • اگر حرمت این مجلس عالی نیستی ، جواب این به شمشیر باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324).
  • در عقب این فذلک آن بود که عمامه پیش آوردند و شمشیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377).
  • غلامان را فرمودی تا درآمدندی و به شمشیر و ناچخ پاره پاره کردندی . (تاریخ بیهقی ).
  • سیاف شمشیر برهنه بدست ایستاده ... و منتظر تا بگوید تا سرش بیندازد. (تاریخ بیهقی ).
  • مترس و دلیر باش که شمشیر کوتاه به دست دلاوران دراز گردد. (قابوسنامه ).
  • شاه حبش چون تو بود گر کند/ شمشیر از صبح و سنان از شهاب (ناصرخسرو)
  • شمشیر اوست آینه ٔ آسمان نمای / آن آینه که هست به رویش نشان آب (خاقانی)
  • از کف شمشیر توست معتدل ارکان ملک / زین دو اگر کم کنی ملک شود ناتوان (خاقانی)

امثال

[ویرایش]
  • با شمشیر چوبین جنگ نتوان کرد . (امثال و حکم دهخدا).
  • با شمشیر و قرآن پیش کسی رفتن . (از امثال و حکم دهخدا).
  • با شمشیر و کرباس پیش کسی رفتن . (از امثال و حکم دهخدا). بز و شمشیر هردو در کمرند. (امثال و حکم دهخدا).
  • به شمشیر باید گرفتن جهان .
  • جهان زیر شمشیر تیز اندر است .
  • شمشیر تیزی را که صیقل نزنند زنگ گیرد . (از امثال و حکم دهخدا).
  • شمشیر خطیب . (از امثال و حکم دهخدا).
  • شمشیرش به ابر می رسد . (از امثال و حکم دهخدا).

استعاره

[ویرایش]
  1. ~ را از رو بستن کنایه از: حالت تهدیدآمیز به خود گرفتن.
  2. ~ را غلاف کردن کنایه از: از تهدید دست کشیدن و از در سازش درآمدن.

کنایه‌ها:

[ویرایش]
  • شمشیر صبح ؛ کنایه از خورشید است . (یادداشت مؤلف ) :

محتاج نیست طلعت زیبای تو به تاج / شمشیر صبح را نبود حاجت فسان (ظهیر فاریابی)

  • شمشیرِ غازی ؛ شمشیر جنگ آور و در اینجا کنایه از قدرت بیان است  :

چو باشد نوبت شمشیربازی / خطیبان را دهد شمشیر غازی (نظامی)

  • شمشیر گوشتین ؛ کنایه از زبان باشد. (انجمن آرا) (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از برهان ).

گونه‌های شمشیر:

[ویرایش]
  1. اصمع؛ شمشیر بران و بر اشرف مواضع برآینده .
  2. اصلیت ؛ شمشیر زدوده ٔ بران آهیخته . (از منتهی الارب ).
  3. صارم ؛ شمشیر تیز. (دهار).
  4. عراص ؛ شمشیر لرزان . (منتهی الارب ).
  5. دلق ؛ شمشیر از نیام برآوردن . (تاج المصادر بیهقی ).
  6. خشیب ؛ شمشیر بساخت نخستین که هنوز سوهان و صیقل نکرده باشند آنرا.
  7. ذملق ؛ شمشیر تیز.
  8. فرند؛ شمشیر جوهردار.
  9. ذری ؛ شمشیر بسیارآب .
  10. رسب ، مرسب ؛ نام شمشیر نبی (ص ).
  11. اسلیل ؛ شمشیر برکشیده شده .
  12. صفیحه ؛ شمشیر پهناور.
  13. ضیع؛ شمشیر زدوده ٔ آزموده .
  14. صلت ؛ شمشیر صیقل و بران و برهنه .
  15. عابس ؛ شمشیر عبدالرحمان بن سلیم کلبی .
  16. سقاط؛ شمشیر گذاره ٔ برنده که پیش از مقطوع بر زمین افتد.
  17. مسافع؛ شمشیر زننده .
  18. مسلول ؛ شمشیر برکشیده .
  19. معجوف ؛ شمشیر زنگ گرفته ٔ بی صیقل مانده .
  20. صموت ؛ شمشیر گذرنده .
  21. قشیب ؛ شمشیر نو. زنگ زدوده و شمشیر زنگ ناک (از اضداد است ). (منتهی الارب ).
  22. شرخ ؛ شمشیر آب داده . (دهار).
  23. صراط؛ شمشیر دراز. (منتهی الارب ).

منابع

[ویرایش]
  • فرهنگ کوچک پارسی میانه؛ دیوید مک کنزی؛ مدخل šafšēr
  • پروژه‌ی واژه‌نامه‌ی آرامی؛ کالج متحد عبری؛ مدخل spsyr
  • م.ی. کومه (M. J. Kümmel) ؛ "Sprachkontakt und Sprachwandel", سال 2011، ص 33
  • فرهنگ لغت معین
  • لغتنامه دهخدا

اسم

[ویرایش]
  1. شمشیر

برگردان‌ها

[ویرایش]

اردو

[ویرایش]

ریشه‌شناسی:

[ویرایش]

از پارسی شمشیر.

اسم

[ویرایش]

شمشیر. (شَ) (هندی نویسی:/शमशेर / śamśer )

  1. شمشیر ایرانی
  2. شمشیر