بهمن
ظاهر
فارسی
[ویرایش]گونههای دیگر نوشتاری
[ویرایش]ریشهشناسی
[ویرایش]- پهلوی
آوایش
[ویرایش]- /بَهمَن/ َ
اسم
[ویرایش]بهمن
- بهمن ماه، یازدهمین ماه از سال شمسی و از اسامی مردانه ایرانی و یکی از امشاسپندان.
- توده بزرگ برف که در اثر صدا یا هر محرک دیگر از کوه فرو میریزد.
- از الحان قدیم ایرانی.
- گیاهی دو ساله و سبز رنگ با گلی زرد که ریشه آن مصرف دارویی دارد.
معنی لغت بهمن
[ویرایش]- در اوستا «وهومنا»، در زبان پهلوی «وهومن» مرکب از دو جزو «وهو» بمعنی خوب و نیک و مند از ریشه «من» بمعنی منش؛ پس بهمن بمعنی به منش و نیک اندیش، نیک نهاد. تاریخ طبری جلد ۲ صفحه ۴.
- «گوید: «تفسیر بهمن بالعربية «الحسن النية» وی یکی از امشاسپندان و نخستین آفریده اهورمزدا است. در جهان روحانی مظهر اندیشه نیک و خرد و دانائی خداست. دومین ماه زمستان و یازدهمین ماه سال شمسی بنام او بهمن خوانده میشود. و نیز دومین روز از هر ماه خورشیدی بدو نسبت دارد و همچنین بهمن گیاهی است که بقول بیرونی و اسدی طوسی مخصوصاً در جشن بهمنجنه خورده میشد. (حاشیه برهان قاطع چ معین).
- کلمه بهمن در اشعار فارسی:
- به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل.....به کف ابر بهمن به دل رود نیل (فردوسی)
- پس آنگه سوی خان قارن شدند.....همه دیده چون ابر بهمن شدند (فردوسی).
- فرخش باد و خداوندش فرخنده کناد.....عید فرخنده و بهمنجنه و بهمن ماه (فرخی یزدی).
- چنان کز روی دریا بامدادان.....بخار آب خیزد ماه بهمن (منوچهری).
- همی راز گویند تا روز هر شب.....ازیرا ز بهمن گل آزار دارد (ناصرخسرو).
- ماه بهمن نبید باید خورد.....ماه بهمن نشاط باید کرد (مسعودسعد).
- نی نی که با غم است مرا انس لاجرم.....مریم صفت بهار به بهمن درآورم (خاقانی).
- ذخیره ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار....که میرسند ز پی رهزنان بهمن و دی (حافظ).
––––
برگردانها
[ویرایش]توده بزرگی از برف | ||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
|
منابع
[ویرایش]- فرهنگ لغت معین