پرش به محتوا

بهمن

از ویکی‌واژه
نبرد بهمن و فرامرز و هلاکت فرامرز

فارسی

[ویرایش]

گونه‌های دیگر نوشتاری

[ویرایش]

ریشه‌شناسی

[ویرایش]
  • پهلوی

آوایش

[ویرایش]
  • /بَهمَن/ َ

اسم

[ویرایش]

بهمن

  1. بهمن ماه، یازدهمین ماه از سال شمسی و از اسامی مردانه ایرانی و یکی از امشاسپندان.
  2. توده بزرگ برف که در اثر صدا یا هر محرک دیگر از کوه فرو می‌ریزد.
  3. از الحان قدیم ایرانی.
  4. گیاهی دو ساله و سبز رنگ با گلی زرد که ریشه آن مصرف دارویی دارد.

معنی لغت بهمن

[ویرایش]
  1. در اوستا «وهومنا»، در زبان پهلوی «وهومن» مرکب از دو جزو «وهو» بمعنی خوب و نیک و مند از ریشه «من» بمعنی منش؛ پس بهمن بمعنی به منش‌ و نیک اندیش، نیک نهاد. تاریخ طبری جلد ۲ صفحه ۴.
  2. «گوید: «تفسیر بهمن بالعربية «الحسن النية» وی یکی از امشاسپندان و نخستین آفریده اهورمزدا است. در جهان روحانی مظهر اندیشه نیک و خرد و دانائی خداست. دومین ماه زمستان و یازدهمین ماه سال شمسی بنام او بهمن خوانده میشود. و نیز دومین روز از هر ماه خورشیدی بدو نسبت دارد و همچنین بهمن گیاهی است که بقول بیرونی و اسدی طوسی مخصوصاً در جشن بهمنجنه خورده میشد. (حاشیه برهان قاطع چ معین).
  1. کلمه بهمن در اشعار فارسی:
  2. به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل.....به کف ابر بهمن به دل رود نیل (فردوسی)
  3. پس آنگه سوی خان قارن شدند.....همه دیده چون ابر بهمن شدند (فردوسی).
  4. فرخش باد و خداوندش فرخنده کناد.....عید فرخنده و بهمنجنه و بهمن ماه (فرخی یزدی).
  5. چنان کز روی دریا بامدادان.....بخار آب خیزد ماه بهمن (منوچهری).
  6. همی راز گویند تا روز هر شب.....ازیرا ز بهمن گل آزار دارد (ناصرخسرو).
  7. ماه بهمن نبید باید خورد.....ماه بهمن نشاط باید کرد (مسعودسعد).
  8. نی نی که با غم است مرا انس لاجرم.....مریم صفت بهار به بهمن درآورم (خاقانی).
  9. ذخیره ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار....که میرسند ز پی رهزنان بهمن و دی (حافظ).

––––

برگردان‌ها

[ویرایش]
توده بزرگی از برف

منابع

[ویرایش]
  • فرهنگ لغت معین