پرش به محتوا

تو

از ویکی‌واژه

فارسی

[ویرایش]

ریشه لغت

[ویرایش]
  • فارسی

آوایش

[ویرایش]
  • /تُ/

ضمیر

[ویرایش]

تُ

  1. ضمیر شخصی منفصل، دوم شخص مفرد.
  2. تُو: در گویش گنابادی به معنای تب و سردرد و گرمای بدن است.
  3. تَوَو :در گویش گنابادی یعنی ظرف سرخ کن ، ماهی تابه ، ظرف مسی که برای تف دادن غذا یا پختن غذا با روغن استفاده میشود.

ریشه شناسی۲

[ویرایش]

تُو

  1. (گفتگو): داخل و درون چیزی. مقابل بیرون. تو آمدن، به درون، به داخل.
  2. لایه، طبقه، رشته، لا. تو در تو: لا به لا.
  3. توی، توه، لا، پرده.
  4. اندرون، درون چیزی.

مصدر لازم

[ویرایش]
  1. پر ریختن مرغ در فصل معینی از سال.
  2. مجازا دمق شدن.
  3. لب رفتن (~. رَ تَ)
  4. مأیوس شدن، دمق شدن.

زبان دیگر

[ویرایش]

ریشه لغت

[ویرایش]
  • پهلوی

اسم

[ویرایش]

توف

  1. تاب، فروغ، حرارت.
  2. تاب، پیچ.
  3. برکه، تالاب.

––––

برگردان‌ها

[ویرایش]
ترجمه

منابع

[ویرایش]
  • فرهنگ لغت معین
  • فرهنگ لغت دهخدا
  • فرهنگ بزرگ سخن: ISBN 964-6961-92-4
رکرذ ر