حال
ظاهر
فارسی
[ویرایش]گونههای دیگر نوشتاری
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- فارسی
آوایش
[ویرایش]- /هال/
اسم
[ویرایش]حال(حال به چم حالت عربی است)
- وضعیت جسمی یا روحی انسان، حالت روحی و خلقی مناسب که در فرد، توانایی انجام کاری را دارد.
- حلول کننده، فرود آینده.
- کیفیت چیزی.
- زمان حاضر.
ریشه شناسی۲
[ویرایش]صفت
[ویرایش]- زمان، حال.(حال به چم زمان حال فارسی است)
- (تصوف): در عرفان، وضعیتی که موجب صفای قلب سالک شود.
- وضع روحی یک فرد. ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را[۱]
1.^ مولوی
مثال
[ویرایش]- حال کسی را جا آوردن کنایه از: کسی را تنبیه کردن.
- به هم خوردن حال کسی الف- تغییر حال دادن. ب- غش کردن. ج- استفراغ کردن.
––––
برگردانها
[ویرایش]ترجمهها | ||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
|
منابع
[ویرایش]- فرهنگ لغت معین
- فرهنگ بزرگ سخن