دریا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
فارسی[ویرایش]
- دَ
ریشهشناسی[ویرایش]
- پهلوی در فارسی میانه drayā از فارسی باستان Drayah
اسم[ویرایش]
- آب بسیار که محوطهی پهناوری را فراگیرد و به اقیانوس راه دارد. مجموع آبهای نمکی که جزء اعظم کرهی زمین را می پوشاند و هر وسعت بسیار از آبهای نمکی را دریا توان گفت و نوعاً دریا تقریباً سه ربع از سطح زمین را می پوشاند و در نیمکرهی جنوبی بیشتر زمین را فراگرفته است تا درنیمکرهی شمالی و ادله ای در باب نمکی بودن آبهای دریا ایراد کرده اند از همه قویتر و موجهتر آن است که این تملیح را به تخته سنگهای ملحی که در کف اقیانوس میباشد نسبت دهند.
- بعضی از دریاچههای بزرگ را نیز دریا خوانند مانند دریای خزر، دریای آرال.
- رود، رودخانه، درگاه
- در پایان واژگان که گاهی معنی رود بزرگ دهد، آمودریا، سیردریا، ختندریا، بلخیدریا، کودکدریا (دجله)
- .
- کنایه و تشبیهی از کثرت و عظمت و فراوانی و در مقام نمودن اندازه و مقدار بسیار بکار رفته است چون دریای آتشین و دریای درون و دریای سخن و دریای عشق و دریای غم و دریای فضل و دریای لطف و دریای معرفت
- نزد پژوهشگران اشاره به ذات پاک واجبالوجود است.
- در اصطلاح تصوف، هستی یعنی وجود را دریا گویند چنانچه نطق را ساحل و کنارهی دریا و حروف و الفاظ را صدا نامند.
- به معنی انسان کامل هم آمده است. هستی مطلق را دریا نامند که جهان همه امواج آن است.
- کنایه از ذات الهی است. هستی مطلق.
- کنایه از باطن و درون و عالم معانی
- کنایه از بحر بیکران توحید.
- کنایه از شرمگاه زنان
- نام دختر ایرانی
متضادها[ویرایش]
برگردانها[ویرایش]
Translations