لنج
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- ایرانی
آوایش
[ویرایش]- /لَنج/–/لِنج/
اسم
[ویرایش]لَنج
- کِشتی، نوعی قایق بزرگ که از چوب ساخته میشود؛ این واژه در میان کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز رایج است.
- لنگ: شل، اعرج، لنگ.
- لُپ، خرام، ناز، سدر.
فعل
[ویرایش]- بیرون کشیدن، بیرون بردن چیزی را از جایی به جایی.
زبان دیگر
[ویرایش]لُنج
- لب
لُنج
- مدخل کندوی زنبور عسل.
تکمله
[ویرایش]- بيرون، رخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی)
- لفج، پوز، فرنج، بتفوز، نول، لوچه، مشفر در شتر.
- بيرون، روی و رخ و بيرون لب را نيز گويند.(اوبهی).
- لب ستبر. لوشه، لبشفه. لُپ.
- اندرون رخساره باشد که گردبرگرد دهان است از جانب درون و بعضی گويند بيرون روی است يعنی بر دور بينی و پارهای از روی و تمام چانه و زنخ. (برهان)
- درون دهن بود که آن را کب و آکب و پچ و پوچ خوانند و در خراسان لُنبوس خوانند.
- خرام، ناز. (غياث).
- خرام و آن رفتاری باشد از روی ناز و کبر. (برهان)
- لنگ. شَل. اعرج.
- برکشيدن، بیرون کشیدن، آويختن. (برهان )
- (فعل امر): امر از لنجیدن به معنی بيرون کشيدن، يعنی بيرونکش و بيرونبر و بيرونبيار.
منابع
[ویرایش]- فرهنگ لغت معین