نتایج جستجو

فارسی /سادِ/ ساده آسان، راحت. عادی، معمولی. صاف، هموار. بی‌چین و گره. بدون نقش و نگار مانند پارچه ساده و یکرنگ. کنایه از آدم بی‌حال و غش، پاک، خال. (مجاز):...

لِ دِ حال+ساده یکی از زمان‌های صرف فعل در زبان فارسی...

(~. نِ) (ح استفاده از جملات ساده و روان در نوشتن. فرهنگ لغت معین...

فارسی /سادِ/دِل/ ساده‌دل زود باور. احم. یکی بدسگال و یکی ساده دل/ سپهبد به هر چاره آماده دل «فردوسی» فرهنگ لغت معین/ شاهنامه...

فارسی /مُضارعِ/ساده/ مضارع‌ساده (ادبی): در دستور زبان، فعل مضارعی که از بُن مضارع و شناسه ساخته می‌شود و «می» و «بـ» همراه ندارد، مانند: گویم، گویی، گوید...

(~. کَ دَ) سهل کردن، آسان نمودن. پاک کردن، خالی کردن. اطلس کردن، ستردن نقش و نگار. ستردن موی، تراشیدن موی. چیزی را از چیزی جدا کردن مثلاً طلا را از نقره...

(~. لَ) عربی با - خلو ساده دل. ابله. فرهنگ لغت معین...

اسمی که دارای یک بخش است و نمی‌توان آن را به دو یا چند بخش معنی‌دار تقسیم کرد را اسم ساده می‌گویند (مانند «نام»، «انسان»)...

حوزه: [مهندسی عمران] تیری که روی دو تکیه‏گاه ساده قرار گیرد و خَمش و برش را تحمل کند. «تیر ساده» هم‌ارزِ «simple supported beam»؛ منبع: گروه واژه‌گزینی...

فارسی /مَصْدرِ/ساده/ مصدرساده (ادبی): در دستور زبان، مصدری که جزئی به آن افزودن نشده باشد؛ مصدر بسیط؛ مقابل مصدر مرکب و مصدر پیشوندی، مانند بردن و گفتن...

واکه/ مصوتی که کیفیت آن درطی تولید یک هجا ثابت می‌ماند متـ . مصوت ساده. «واکۀ ساده» هم‌ارزِ «monophthong»؛ منبع: گروه واژه‌گزینی و زیر نظر غلامعلی حدادعادل،...

put (سوم شخص مفرد حال ساده puts، حال استمراری putting، گذشته ساده و گذشته استمراری put)...

(~. نَ) زیبا، بانمک. فرهنگ لغت معین...

(~.) بی ریش، امرد. فرهنگ لغت معین...

گذشتهٔ ساده see. الگو:South Scots گذشتهٔ ساده sei. (N. & C. Scots) گذشتهٔ ساده see. ویکی‌واژه انگلیسی...

run (سوم شخص مفرد حال ساده runs، حال استمراری running، گذشته ساده ran، گذشته استمراری run) دویدن...

service (جمع services) service (سوم شخص مفرد حال ساده servic، حال استمراری ing، گذشته ساده و گذشته استمراری serviced)...

حوزه: [حمل‌ونقل دریایی] ساده‌ترین نوع سربندی که در آن رشته‌ای نازک‌ را برای استفادۀ موقت به دور طناب اصلی می‌پیچند. «سربندی ساده» هم‌ارزِ «plain whipping...

hack (سوم شخص مفرد حال ساده hacks، حال استمراری hacking، گذشته ساده و گذشته استمراری hacked) زخم‌زدن خردکردن...

(مُ رَ)مطالب تنها، یکه. ساده، مجرد. جدا، جداگانه. مستقل، علی حده. بنده، فرمانبردار. دلاور، یگانه. در دستور کلمه ایست که بر یکی دلالت کند، یکی. مق جم عربی...