پرش به محتوا

تخت

از ویکی‌واژه

فارسی

[ویرایش]

ریشه لغت

[ویرایش]
  • نیاهندوایرانی

آوایش

[ویرایش]
  • /تَخت/

اسم

[ویرایش]
  1. جایگاه ویژه نشست پادشاه به هنگام بارعام؛ تخت شاهی، آیین تخت و کلاه.
    برین تخت ارزانیان است شاه.....به داد و پیروزی و دستگاه (شاهنامه)
  2. هرجای صاف و مسطح و فاقد برآمدگی و فرو رفتگی. کرسی، صندلی، نشیمنگاه.
  3. چهارپایه‌ای از جنس چوب یا فلز به شکل‌های مستطیل یا مربع.
  4. (گفتگو): تختخواب، وسیله ای برای خوابیدن روی آن، داری سطحی معمولا مستطیل و مسطح است. کف کفش.

صفت

[ویرایش]
  1. (گفتگو): مطمئن؛ آسوده؛ راحت: خیالت تخت! مشکلی پیش نمی‌آید.
  2. دارای سطح هموار: برای کشاورزی زمین تخت بهتر است.

استعاره

[ویرایش]
  1. تخت گاز رفتن: با سرعت زیاد رفتن (معمولا در رانندگی).

––––

برگردان‌ها

[ویرایش]
ترجمه‌ها

منابع

[ویرایش]
  • فرهنگ لغت معین