فلسفه
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- عربی
آوایش
[ویرایش]- /فَلسَفه/
اسم
[ویرایش]فلسفه (فلسفه)
- دانشی که از حقایق سؤال میکند؛ دانشی که مدعی شناخت حقایق و هدف غایی زندگی است، دانش ناظر به چون و چرا درباره جهان و زندگی و هدف غایی آن. فرزانش.
- (قدیم): به مجموعه دانشها اطلاق میشده است.
- حکمت، دانشی که موضوع آن هستی و وجود است.
- (گفتگو): علت، دلیل.
کهنواژه
[ویرایش]- فلسفه ممکن است در آغاز و به زبان معیار باستان بصورت فیل - صفه صرف میشده و اشاره به گروه خاص نخبه و دانشمند داشته افراد با مُخ و دانشمند بوده که جمع، مجلس یا اجتماعی داشتند. اجتماع فیل مغزها.
استعاره
[ویرایش]- فلسفه بافی: کنایه از اظهار نظر دور از منطق.
واژههای مشتق شده
[ویرایش]
منابع
[ویرایش]- فرهنگ لغت معین/ فرهنگ بزرگ سخن/ فرهنگ شمس