پرش به محتوا

پهلوی

از ویکی‌واژه
(تغییرمسیر از فارسی میانه)

فارسی

[ویرایش]

ریشه لغت

[ویرایش]
  • اوستایی و پهلوی

اسم

۱.واژه پهلوی/pahlavī/

پهلوانی، زبان پهلوانی  و زبان فارسی، زبان امروزی ایران که پارسی میانه و پارسیک گفته می شود.

پهلوی / pahlavī /

واژه ی پهلوی از pahlav / پهلو گرفته  شده از واژه ی اوستایی péréθ-u / پرَ ثوَ که به زبان پهلوی پهلوانی گفته می شود.

پهلوی زبانی است از قوم پَرثَو یا پهلو / pahlava که پهلوان ( پهلو + وان ) = دلیر. پهلوی= زبان پهلوانان > پهلو

منبع. فرهنگ پاشنگ

۲.واژه‌ی «پهلوی» از دیدگاه ریشه‌شناسی بسیار جالب و دقیق است.

اجازه بده کمی آن را منظم‌تر و با توضیح‌های زبان‌شناختی بیشتری بازگو کنم:

---

🔹 ریشه‌شناسی واژه «پهلوی» (pahlavī)

«پهلوی» در اصل از واژه‌ی پهلَو / پَهلَوَ (pahlav / pahlava) گرفته شده است که نام قومی ایرانی در دوره‌ی اشکانیان بود.

این قوم در متون یونانی به‌صورت Parthava (پَرتَوا / Parthia) و در اوستایی به‌صورت Pərəθu / Pərəthava آمده است.

---

🔹 دگرگونی‌های آوایی

زبان صورت واژه معنی

اوستایی Pərəθu / Pərəthava نام قومی ایرانی (پارت‌ها)

فارسی باستان Parthava همان قوم پارت

پهلوی اشکانی Pahlav نام قوم پارت

فارسی میانه Pahlavī منسوب به پهلَو (وابسته به قوم پارت یا زبان آنان)

فارسی نو پهلوی زبان و خط دوره‌ی ساسانی و اشکانی

---

🔹 معنای واژه

در آغاز، «پهلوی» به معنی وابسته به قوم پَهلَو (پارت‌ها) بوده است.

سپس به زبان آن قوم اطلاق شد:

> زبان پهلوی = زبان پارت‌ها.

در دوره‌ی ساسانی، «پهلوی» به زبان رسمی درباری و دینی ایران گفته می‌شد (که امروزه آن را فارسی میانه نیز می‌نامیم).

در فارسی نو، «پهلوی» گاهی به معنای دلیر، پهلوان نیز آمده است (از همان ریشه‌ی پهلَو، به معنی پهلو، نیرو، توان).

---

🔹 پیوند با واژه‌های دیگر

پهلوان = پهلو + وان → کسی که پهلو (قدرت و نیرو) دارد، دلیر.

پهلوی = منسوب به پهلو (قوم پارت) → زبان یا خط پهلوی.

---

🔹 در نتیجه

> واژه‌ی «پهلوی» از ریشه‌ی اوستایی Pərəθu / Pərəthava گرفته شده، از راه پهلَو به فارسی میانه رسیده، و در فارسی نو به‌صورت «پهلوی» درآمده است.

معنای اصلی آن: «وابسته به قوم پارت (پهلَو)» و سپس «زبان آن قوم» است.

از همین ریشه واژه‌ی پهلوان (دلیر، جنگجو) نیز پدید آمده است.

---

🔹 منابع

🟩 منابع فارسی و ترجمه‌شده

1. بنونیست، امیل. فرهنگ ریشه‌شناختی زبان‌های ایرانی. ترجمه‌ی ژاله آموزگار و احمد تفضلی. تهران: توس، ۱۳۷۴.

2. کریستن‌سن، آرتور. ایران در زمان ساسانیان. ترجمه‌ی رشید یاسمی. تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۸.

3. هنینگ، و. ب. مقالات هنینگ در ایران‌شناسی. به کوشش احسان یارشاطر. تهران: بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۶.

4. بویس، مری. زبان‌ها و ادبیات ایران باستان. ترجمه‌ی مهشید میرفخرایی. تهران: توس، ۱۳۷۹.

5. تفضلی، احمد. تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. تهران: سخن، ۱۳۷۶.

6. مکنزی، دیوید نِیل. فرهنگ پهلوی. ترجمه‌ی مهشید میرفخرایی. تهران: توس، ۱۳۷۸.

7. پورداود، ابراهیم. اوستا، گزارش و پژوهش. تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۱۶–۱۳۲۵.

8. رضایی باغ‌بیدی، حسن. درآمدی بر زبان‌های ایرانی. تهران: سمت، ۱۳۸۳.

9. آموزگار، ژاله و تفضلی، احمد. تاریخ زبان فارسی. تهران: سمت، ۱۳۸۴.

10. مایل هروی، علی‌اشرف. زبان پهلوی و ادبیات آن. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی، ۱۳۸۱.

11. بهمن‌یار، سعید. فرهنگ ریشه‌شناسی زبان فارسی. تهران: هرمس، ۱۳۹۰.

12. مجتبایی، فتح‌الله. مقدمه‌ای بر زبان‌های باستانی ایران. تهران: بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۲.

13. رزمجو، یوسف. فرهنگ تطبیقی فارسی میانه، اوستایی و فارسی نو. تهران: میراث مکتوب، ۱۳۹۷.

14. گوتشمید، الف. ایران و زبان‌های ایرانی. ترجمه‌ی سعید نفیسی. تهران: ابن‌سینا، ۱۳۳۲.

---

🟦 منابع اصلی زبان‌شناسی و ایران‌شناسی (به زبان انگلیسی)

15. Mackenzie, D. N. A Concise Pahlavi Dictionary. London: Oxford University Press, 1971.

16. Kent, Roland G. Old Persian: Grammar, Texts, Lexicon. New Haven: American Oriental Society, 1953.

17. Bailey, H. W. Dictionary of Khotan Saka. Cambridge: Cambridge University Press, 1979.

18. Bartholomae, Christian. Altiranisches Wörterbuch. Strassburg: Karl J. Trübner, 1904.

19. Mayrhofer, Manfred. Kurzgefasstes etymologisches Wörterbuch des Altindischen (Sanskrit). Heidelberg: Carl Winter, 1956–1980.

20. Hoffmann, Karl. Aufsätze zur Indoiranistik. Wiesbaden: Reichert, 1975.

21. Nyberg, H. S. A Manual of Pahlavi, Part I–III. Wiesbaden: Harrassowitz, 1974.

22. Henning, W. B. Selected Papers, Acta Iranica. Leiden: Brill, 1977.

23. Gershevitch, Ilya. The Cambridge History of Iran, Vol. 2: The Median and Achaemenian Periods. Cambridge University Press, 1985.

24. Schmitt, Rüdiger. Compendium Linguarum Iranicarum. Wiesbaden: Reichert, 1989.

25. Bailey, H. W. Iranian Studies. Bulletin of the School of Oriental and African Studies, London, 1943–1970.

26. Lommel, Hermann. Die Yāšt's des Awesta. Göttingen: Vandenhoeck & Ruprecht, 1927.

27. Humbach, Helmut. The Gathas of Zarathushtra and the Other Old Avestan Texts. Heidelberg: Winter, 1991.

28. Sims-Williams, Nicholas. The Iranian Languages. London & New York: Routledge, 2009.

29. Skjærvø, Prods Oktor. An Introduction to Old Iranian. Harvard University, 2003.

30. Bailey, H. W. Iranian Aryans and Their Language. Transactions of the Philological Society, 1959.

---

🟥 منابع سانسکریت و هندواروپایی

31. Monier-Williams, M. A Sanskrit–English Dictionary. Oxford: Clarendon Press, 1899.

32. Whitney, W. D. Sanskrit Grammar. Leipzig: Breitkopf & Härtel, 1889.

33. Beekes, R. S. P. Comparative Indo-European Linguistics: An Introduction. Amsterdam: John Benjamins, 2011.

34. Fortson, Benjamin W. Indo-European Language and Culture: An Introduction. Blackwell Publishing, 2004.

35. Pokorny, Julius. Indogermanisches Etymologisches Wörterbuch. Bern: Francke, 1959.

36. Lubotsky, Alexander. Indo-Iranian Etymological Dictionary Project. Leiden University, ongoing.

---

آوایش

[ویرایش]
  • /پَهلَوی/

‌صفت نسبی

[ویرایش]

پهلوی

  1. به پارتی گویند که از پارت ها آریایی
  2. فریدون جنیدی در کتاب « نامه پهلوانی » در این باره می نویسد : آنچه که از شاهنامه بر می آید چنین است که زبان پهلوی ، زبان همگانی کشور ایران بوده است. و آن هم نامور است به « پَهْلَو » . نخستین باری که در شاهنامه از پَهْلَو یاد می شود در زمان منوچهر است یعنی زمانی که از دید تاریخی برابر است با زمان پس از مهاجرت آریاییان و سه گروه شدن آنان : بفرمود پس ، تا منوچهر شاه ز پَهْلَو به هامون گذارد سپاه و چون در این چامه ، پَهْلَو در برابر هامون و دشت آمده ، آشکار می شود که پَهْلَو در آغاز به معنی کوه و کوهستان بوده ، و این معنی چند بار دیگر نیز در شاهنامه بازگفت شده است . بفرمود تا قارن رزم جوی ز پهلو به دشت اندر آورد روی بنابراین شکی نمی ماند که پَهْلَو در ریشه به معنی کوهستان بوده است . بایستی درباره ی آن موشکافی کرد . باستان شناسانی که در دشت های ایران به جست و جوی پرداخته اند ، شگفت زده شده اند که چگونه از زمان شش هزار سال پیش به این سوی در دشت ها استخوان انسان دیده شده است و پیش از آن نه . آوند بزرگ آن این است که آریاییان تا شش هزار سال پیش در کوهستان ها و رودبار های کوهستانی زندگی می کردند . و چون دشت های ایران زمین خشک بوده است ، زندگی در دشت ها یا کمینه در همه‌ی دشت ها ممکن نبوده . اما از نزدیک شش هزار سال پیش که در شاهنامه ، با پادشاهی فریدون و ایرج و منوچهر از آن نام برده می‌شود ، ایرانیان موفق به نوآوری قنات یا کاریز شدند که انسان آریایی در دشت های ایرانشهر پراکنده شد ، و اکنون آثار زندگی او و گورستان ها و استخوان هایش در دشت بدست باستان شناسان می رسد . بنابراین کاشانه ی نخستین آریاییان که پهلو یا کوهستان بود کم کم به دشت ها نیز کشیده شد ، اما نام پهلوی به معنی آریایی و ایرانی برجای ماند . این است که در شاهنامه همه جا از پهلوی معنی ایرانی بر می آید ، نه یک قوم مانند سیستانیان ، یا پارسیان ، یا مادها بلکه پهلوی شامل همه‌ی اقوام آریایی، ایرانی است . چنانکه افزون بر زبان پهلوی یا پهلوانی ، از کیش پهلوی ، جامه ی پهلوی ، سرود پهلوی ، جوشن پهلوی ، و خط پهلوی در شاهنامه فراوان نام برده شده است . سخن های رستم به نای و به رود بگفتند ، بر پهلوانی سرود بویژه در این چامه ، بروشنی هرچه بیشتر پهلوی در برابر رومی و چینی آمده ، و معنی ایرانی از آن بر می آید . بفرمود ، پس خلعتی خسروی ز رومی و چینی و از پهلوی
  3. پادشاهی، سلطنتی.
  4. پهلوانی، قهرمانی.
  5. نام خط و زبان ایرانیان در زمان اشکانیان و ساسانیان.
  6. آهنگی است در موسیقی قدیم.
  7. نوعی سکه طلا مشهور به سکه پهلوی با نقش شاهان پهلوی اول و دوم (آخرین سلسله پادشاهی در ایران).

آوایش

[ویرایش]
  • /پَهلُویِ/

اسم

[ویرایش]
  1. پهلوی یا پارسی میانه ریشه زبانهای دری و فارسی امروز است.
  2. پهلو با اضافه.

منابع

[ویرایش]
  • فرهنگ لغت معین