نو
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- نیاهندوایرانی
نو ایت ایزنت
صفت
[ویرایش]نو
- آنچه از پیدایش، ساخته شدن، یا به کار رفتنش زمانی نگذشته باشد، تازه، جدید، نوین. تر و تازه. طری. تازه. شاداب. حادث، حدیث.
- کارنکرده. غیر مستعمل. که کهنه و فرسوده نیست. که تازه ساخته شده است.
- نوساز. تازه ساخته شده. بدیع. طرفه.جوان. تازهسال. تازهکار. نامجرب. ناوارد. به تازگی.
- (اصطلاح نظامی) فرمان تکرار عملی که قبلاً اجرا شده.
- نُو: در گویش گنابادی یعنی نان.
- ناله و زاری. ریشه نویدن است. رجوع به نویدن شود.
- حرکت و جنبش و لرزه و لرزش. ریشه نویدن است . رجوع به نویدن شود.
- نقطه سپید که بر ناخن افتد. بَرَش. لکه نو افتادن به ناخن؛ نَبَش. خال سپید در ناخن پیدا شدن.
- نام حرف نون یونانی است.
- نام نوایی از موسیقی.
- [رایانه و فنّاوری اطلاعات] یکی از زیرگزینههای پرونده که برای باز کردن پروندههای جدید به کار میرود.
گویش تونی
[ویرایش]اسم
[ویرایش]نو
متضادها
[ویرایش]––––
برگردانها
[ویرایش]ترجمهها | ||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
منابع
[ویرایش]- فرهنگ بزرگ سخن
- فرهنگ لغت معین