پرش به محتوا

نو

از ویکی‌واژه

فارسی

[ویرایش]

ریشه لغت

[ویرایش]
  • نیاهندوایرانی

نو ایت ایزنت

صفت

[ویرایش]

نو

  1. آنچه از پیدایش، ساخته شدن، یا به کار رفتنش زمانی نگذشته باشد، تازه، جدید، نوین. تر و تازه. طری. تازه. شاداب. حادث، حدیث.
  2. کارنکرده. غیر مستعمل. که کهنه و فرسوده نیست. که تازه ساخته شده است.
  3. نوساز. تازه ساخته شده. بدیع. طرفه.جوان. تازه‌سال. تازه‌کار. نامجرب. ناوارد. به تازگی.
  4. (اصطلاح نظامی) فرمان تکرار عملی که قبلاً اجرا شده.
  5. نُو: در گویش گنابادی یعنی نان.
  6. ناله و زاری. ریشه نویدن است. رجوع به نویدن شود.
  7. حرکت و جنبش و لرزه و لرزش. ریشه نویدن است . رجوع به نویدن شود.
  8. نقطه سپید که بر ناخن افتد. بَرَش. لکه نو افتادن به ناخن؛ نَبَش. خال سپید در ناخن پیدا شدن.
  9. نام حرف نون یونانی است.
  10. نام نوایی از موسیقی.
  11. [رایانه و فنّاوری اطلاعات] یکی از زیرگزینه‌‏های پرونده که برای باز کردن پرونده‌ه‏ای جدید به کار می‌‏رود.

گویش تونی

[ویرایش]

اسم

[ویرایش]

نو

  1. نان
  2. ده کوچکی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند.

متضادها

[ویرایش]

––––

برگردان‌ها

[ویرایش]
ترجمه‌ها

منابع

[ویرایش]
  • فرهنگ بزرگ سخن
  • فرهنگ لغت معین