نگین
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- فارسی
آوایش
[ویرایش]- /نِگین/
اسم
[ویرایش]نگین
- گوهر و سنگ قیمتی که روی انگشتر نصب کنند. (ناظم الاطباء)
- فیروزه و لعل و یاقوت و الماس، زمرد یا دیگر سنگهای قیمتی که در نگیندان حلقه انگشتری کار بگذارند.
- زن آرمان.
- فصّ، نگینه. (یادداشت دهخدا)
مثال
[ویرایش]- نگین بدخشی بر انگشتری -- ز کمتر به کمتر خرد مشتری. (بوشکور)
- بخندید بهرام و کرد آفرین -- رخش گشت همچون بدخشی نگین. (فردوسی)
- برآید رخ کوه رخشان کند -- جهان چون نگین بدخشان کند. (فردوسی)
––––
برگردانها
[ویرایش]ترجمهها | ||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
منابع
[ویرایش]- فرهنگ لغت معین