نتایج جستجو

رخصت دادن...

(دَ) رخصت دادن. فرهنگ لغت معین...

رخصت دادنی...

فارسی و عربی به معنی اجازه٬ اذن است٬ اما مفهوم باستانی آن مانع شدن است. رخصت از دو کلمه رخص- ست شکل گرفته که ست را باید مترداف.سد زبان فارسی دانست که...

دَ) عربی رخصت دادن، جایز شمردن، مرخص کردن. فرهنگ لغت معین...

عربی آن که در محل اجاره‌ای زندگی می‌کند، مستأجر. اجازه (اِ زِ) عربی#اجازة رخصت دادن، رخصت. گواهی صلاحیت دادن فتوی به کسی از طرف یک عالِم. فرهنگ لغت معین...

(اِ) عربی رخصت دادن، اجازه دادن. (اِم فرمان، رخصت، اجازه. فرهنگ لغت معین (اُ ذُ) عربی گوش. فرهنگ لغت معین انگلیسی permission leave...

(لِ) رخصت، اجازه. فرهنگ لغت معین...

(~. گُ تَ) مضایقه کردن، اهمال کردن. رها کردن، ترک کردن. گذشت کردن. ضایع کردن. رخصت دادن. فرهنگ لغت معین...

(تَ رَ خُّ) عربی رخصت یافتن، اجازه گرفتن. فرهنگ لغت معین...

(اِ تِ زِ) عربی#استجازة اجازه خواستن، رخصت طلبیدن. استجازات. فرهنگ لغت معین...

(مُ) (اِ اجازه دهنده، رخصت دهنده. ولی و مصلح امر یتیم. بندة مأذون در تجارت. فرهنگ لغت معین (مَ) (عا.) تملق، چرب زبانی. ؛~ کسی را گفتن تملق او را گفتن....

(رِ یَ) عربی (اِم قبول، رضامندی. خوشحالی، خشنودی. رخصت، اجازه. فرهنگ لغت معین ایتالیایی soddisfazione انگلیسی satisfaction euphoria contentment consent...

است نوشته شود و به زبان فارسی معنی جرئت و جربزه است. رخصین وار گِد اِیرَلِه. جرئت داری برو جلو. عربی نرم و نازک ارزانی، کم بهایی. رخصت فرهنگ لغت معین...

(~.) عربی (ح اجازه، رخصت. آزادی. رهایی پس از خاتمة کار. فرهنگ لغت معین ایتالیایی ferie congedo انگلیسی vacation permission off time leave dismissal vacationist...

(جَ) عربی اجازه دادن، رخصت دادن. گذرنامه، پاسپورت. گذشتن، گذشتن از جایی. فرهنگ لغت معین (جُ) هاون سنگین و چوبین، مهراس. چوبی که ستوران را بدان رانند....

منزل رساندن کنایه از: موفق شدن در کار خود. فرهنگ لغت معین (رّ) عربی اجازه، رخصت. اجازة حضور نزد شاه یا امیر. دفعه، مرتبه. فرهنگ لغت معین نیکوکار. فرهنگ لغت...