نتایج جستجو

را تصدیق نکردند و بکشتند و کتاب وی بسوختند و بعد از قتل پشیمان شدند و هر کس هر چه از کتاب وی یادداشت نوشتند و خود نیز چیزی بدان دربستند و نام آن زَند...

پهلوی /بَد/ بَد زشت، ناپسند. مقابل خوب. چه گفتند دانندکان خِرد/ که هر کس که بد کرد کیفر بَرَد «فردوسی» بُد مهتر، سرور، بزرگ. دارنده، صاحب، خداوند مانند:...

𐬓𐬀𐬜𐬀𐬙𐬀‎ (xᵛaδata, “خود-کوش”) (در معنا به چم ، «وابسته نبودن به هیچ چیز و هیچ کس»است). اصطلاح وابسته سنسکریتیस्वधा (svádhā), با بار معنایی همانا و مشابه است...

آخر عربی /آ/خِر/ آخِر آخر و پایان هر چیز یا هر کس. آخِر و آخَر از یک ریشه و زبان است که هر دو مفاهیم جداگانه در گویش بهاری دارند. نخِر، خرخر...

/نَنِه/قَمَر/ ننه‌قمر (عامیانه): عجوزه، پیرزن، زن عامی. هر ضعیفه، هر کس و ناکس. ننهَ‌مَیرَم ننه قمر...

پشمینه پوش. پیرو طریقت تصوف. صوفی از پرتو مَی راز نهانی دانست.....گوهر هر کس ازین لعل توانی دانست (حافظ) نامی که عرفای اسلامی را بدان می‌خوانند. درویش...

مهمانی که در آن هر کس خوراک خود را با خود بیاورد. فرهنگ لغت معین...

(مُ دِ) فرانسوی نمونه، سرمشق، الگو. هر چیز و هر کس اعم از مجسمه و انسان و غیره که در برابر هنرمند قرار گیرد تا از روی آن نقاشی کند یا مجسمه بسازد. فرهنگ...

گریختن. (اِ م گریز. فرهنگ لغت معین (فَ رْ یا رّ) پهلوی فروغی ایزدی که بر دل هر کس بتابد اورا بر دیگران برتری می‌دهد. شکوه، جلال. زیبایی، برازندگی. فرهنگ لغت...

در اشعار زیر از فردوسی: ز یزدان و از ما بر آن کس درود که تارش خرد باشد و داد پود. ز یزدان و از ما برآن کس درود که از داد و مهرش بود تار و پود. کنون از...

و بُرنده بودن. کاردتیز، جنجرتیز، دندان‌سگ و هر چیزی که آسان بشکافد در گویش بهاری. چئوخ ایته دِ علِمِه کَس دِ. خیلی تیز بود دستم را برید. سلیته افریته...

(~.) کسی که آیینه را در پیش عروس یا هر کس دیگر نگه دارد تا خود را در آن ببیند. سلمانی، آرایشگر. فرهنگ لغت معین...

(اِ پای آگیشنده: آن که به پای آویزد یا پیچد، پای پیچ، پای آهن مرگ که پای پیچ هر کس شود، مرگ محتوم. فرهنگ لغت معین...

دریا. (فلسفه قدیم): ماهیت ذاتی هر چیز یا هر کس که موجب تمایز او از دیگران است. فطرت، سرشت، خصلت. (قدیم): در باور قدما، هر یک از چهار عنصر خاک، آب، باد و...

(سَ) عربی راه. روش. ؛فی ~الله آن چه در راه خدا گذاشته‌اند و هر کس می‌تواند از آن بهره برد. فرهنگ لغت معین (س) موی پشت لب. ؛ ~ کسی را چرب کردن کنایه از:...

فارسی دری حراج فروختن چیزی به قیمت پایین تر از قیمت اصلی، فروش چیزی به مزایده؛ فروش ملک یا کالا در حضور هده های که هر کس بیشتر بخرد و او بدهند....

owyeka)در گویش گنابادی به معنی این یکی و آن یکی ، هر کس و ناکس ، این و آن ، هرکی هرکی ، این کس و آن کس ، برای اشاره به غیر و ناشناس (دیگران) کاربرد دارد...

عربی /آحاد‌الناس/ آحادالناس (قدیم): مردم معمولی، احدالناس. شیخ ... با هر کس از ملوک و ... آحادالناس لمحه‌ای صحبت می‌داشت. «لودی» فرهنگ بزرگ سخن...

(بَ خِ) پاره‌ای از هر چیز. عدد کس فرهنگ لغت معین انگلیسی portion fraction submultiple part time part numerator fractionate fractionalize complex fraction...

یک سرگیجهٔ مسخره داشتم. دگرگونی در خو یا حال و هوا تلافی یا کاری که در حق کس دیگری انجام شود (نیکو یا ناپسند) One good turn deserves another. کار نیکو...