پرش به محتوا

گشن

از ویکی‌واژه

فارسی

[ویرایش]

ریشه لغت

[ویرایش]
  • نیاهندوایرانی

آوایش

[ویرایش]
  • /گَشن/

اسم

[ویرایش]

گشن

  1. عنوان لشگری نام‌آور و جنگجو احتمالا بسیار زیبا در شاهنامه.
    که این لشکری گشن کندآورست.....نه پیران و هومان آن لشکرست.

صفت

[ویرایش]
  1. احتمالا به صورت قشنگ در زبان فارسی و گشنگ در زبان آذری محفوظ مانده.
  2. طالب نر شدن. بار گرفتن ماده در سایر حیوانات.
  3. (گُشْنَ) :در گویش گنابادی یعنی گرسنه ، گرسنگی ، حریص
  4. بسیار، انبوه.
تکمله
[ویرایش]
  1. نر باشد که در مقابل ماده است و درخت خرمای نر که به عربی فحل گویند.
  2. بارور شدن نخل خرما را نیز گویند، چه او را نیز تا گرد نخل نریزند، بار نیاورد. (آنندراج)
  3. گوشت خصی زودتر هضم شود از گوشت گشن‌. (ترجمه صیدنه ابوریحان)
  4. و حمل را کبش نام کند، ای گشن . (التفهیم ابوریحان بیرونی)
  5. اسبی گشن است جهان جز به دین.....کرد نداندش کسی نرم و رام (ناصرخسرو)
  6. بگیرند سر بز گشن و پایچه و خایه او همه را بشکنند و با استخوان بکوبند. (ذخیره خوارزمشاهی)
  7. سحت رشوت باشد در حکم و مهر زنان ناپارسا و مرد گشن فحل و کسب حجام . (تفسیر ابوالفتوح رازی)
  8. یاران بنگرستند گشنی دیدند در راهی با زنی بسرو بازی میکرد، گفتند گوسفندی است بازی میکند. (سندبادنامه)
  9. مادیانان گشن و فحل شموس.....شیرمردی جوان و هفت عروس. (نظامی)
  10. از ایوان کشتاسب تا پیش کاخ.....درختی گشن بیخ و بسیار شاخ. (دقیقی طوسی: گشتاسب‌نامه)
  11. چنین گفت کای مرد گردن‌فراز.....چنین لشکر گشن و اینگونه ساز (فردوسی)

––––

برگردان‌ها

[ویرایش]
ترجمه

منابع

[ویرایش]
  • فرهنگ لغت معین
  • شاهنامه