گشن
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- نیاهندوایرانی
آوایش
[ویرایش]- /گَشن/
اسم
[ویرایش]گشن
- عنوان لشگری نامآور و جنگجو احتمالا بسیار زیبا در شاهنامه.
صفت
[ویرایش]- احتمالا به صورت قشنگ در زبان فارسی و گشنگ در زبان آذری محفوظ مانده.
- طالب نر شدن. بار گرفتن ماده در سایر حیوانات.
- (گُشْنَ) :در گویش گنابادی یعنی گرسنه ، گرسنگی ، حریص
- بسیار، انبوه.
تکمله
[ویرایش]- نر باشد که در مقابل ماده است و درخت خرمای نر که به عربی فحل گویند.
- بارور شدن نخل خرما را نیز گویند، چه او را نیز تا گرد نخل نریزند، بار نیاورد. (آنندراج)
- گوشت خصی زودتر هضم شود از گوشت گشن. (ترجمه صیدنه ابوریحان)
- و حمل را کبش نام کند، ای گشن . (التفهیم ابوریحان بیرونی)
- اسبی گشن است جهان جز به دین.....کرد نداندش کسی نرم و رام (ناصرخسرو)
- بگیرند سر بز گشن و پایچه و خایه او همه را بشکنند و با استخوان بکوبند. (ذخیره خوارزمشاهی)
- سحت رشوت باشد در حکم و مهر زنان ناپارسا و مرد گشن فحل و کسب حجام . (تفسیر ابوالفتوح رازی)
- یاران بنگرستند گشنی دیدند در راهی با زنی بسرو بازی میکرد، گفتند گوسفندی است بازی میکند. (سندبادنامه)
- مادیانان گشن و فحل شموس.....شیرمردی جوان و هفت عروس. (نظامی)
- از ایوان کشتاسب تا پیش کاخ.....درختی گشن بیخ و بسیار شاخ. (دقیقی طوسی: گشتاسبنامه)
- چنین گفت کای مرد گردنفراز.....چنین لشکر گشن و اینگونه ساز (فردوسی)
––––
برگردانها
[ویرایش]ترجمه | ||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
|
منابع
[ویرایش]- فرهنگ لغت معین
- شاهنامه