حلیدن

از ویکی‌واژه
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فارسی[ویرایش]

مصدر گذرا[ویرایش]

  1. جزءهای چیزی را در ساختاری نهادن.
  2. (مهندسی نرم‌افزار) چگونگی کارکرد/رفتار یه سیستم را براساس رابطه بین جزءهایش بیانیدن؛ تحلیل کردن:
    برای اینکه یه سیستم نرم‌افزاری برای شرکت هه بنویسم، نخست منطق کسبکارش را حلیدم.
  3. (ریاضی) پاسخ یه مسئله را براساس یه روش ریاضی بیانیدن:
    هرچند مسئله سختی بود، ولی توانستم بحلم اش.

فعل[ویرایش]

حلیدن



برگردان[ویرایش]