تار
ظاهر
فارسی
[ویرایش]
ریشه لغت
[ویرایش]- پهلوی
آوایش
[ویرایش]- /تار/
اسم
[ویرایش]تار
- چیز دراز بسیار باریک. رشته، نخ، ریسمان. چیز دراز بسیار باریک مثل موی و لای ابریشم و رشته «پنبه و تنیده» عنکبوت.
- ریسمان پارچه که در طول واقع شده است، و آنکه در عرض واقع میشود پود است.
- (موسیقیایرانی): یکی از سازهای موسیقی ایرانی که از قسمتهایی چون: دسته، کاسه، سیمگیر، شیطانک، سرپنجه، گوشی، نقاره و ... تشکیل شده است. همچنین بر روی کاسه و نقارهی آن پوست بره تو دلی گوسفند کشیده میشود. از استادان به نام قدیم آن میتوان به: آقاحسینقلی، میرزا عبدالله، میرزا غلامرضا شیرازی، درویش خان، مرتضی خان نیداوود، یحیی زرپنجه، علی اکبر شهنازی، غلامحسین بیگچه خانی و از هنرمندان معاصر نوازندهی آن میتوان به: حسین علیزاده، محمدرضا لطفی، داریوش طلایی، داریوش پیرنیاکان و... اشاره کرد.
- در گویش گنابادی به چشمی که بینایی کمی دارد همدفته میشود، غیر شفاف، کدز.
صفت
[ویرایش]
ترجمه | ||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
منابع
[ویرایش]- فرهنگ بزرگ سخن