خوردن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
فارسی[ویرایش]
ریشه لغت[ویرایش]
- پهلوی
آوایش[ویرایش]
- رفتن.
چ/
مصدر فعل متعدی[ویرایش]
خوردن
- جویدن و سپس فرو بردن مواد غذایی از راه دهان و گلو و بلعیدن آن.
- نوشیدن، آشامیدن.
- (عامیانه): سوء استفاده مالی به هنگام تصدی شغلی.
- شکست خوردن، مغلوب شدن.
- مناسب بودن، جور بودن.
- ساییدن (فنی).
مصدر فعل لازم[ویرایش]
- تصادف کردن.
- اصابت کردن.
- مقارن شدن، همزمان شدن.
مثالها[ویرایش]
- خوردن و خوابیدن کنایه از: بیکار و بیعار زندگی کردن.
گردانش فارسی | |||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|
بن واژه | خوردن | ||||||
بن ماضی | خورد | ||||||
بن مضارع | خور | ||||||
شخص | مفرد | جمع | |||||
اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | ||
گذشته | من | تو | او/آن | ما | شما | آنها/ایشان | |
ساده | خوردم | خوردی | خورد | خوردیم | خوردید | خوردند | |
استمراری | میخوردم | میخوردی | میخورد | میخوردیم | میخوردید | میخوردند | |
کامل | خوردهبودم | خوردهبودی | خوردهبود | خوردهبودیم | خوردهبودید | خوردهبودند | |
التزامی | خوردهباشم | خوردهباشی | خوردهباشد | خوردهباشیم | خوردهباشید | خوردهباشند | |
مستمر | داشتم میخوردم | داشتی میخوردی | داشت میخورد | داشتیم میخوردیم | داشتید میخوردید | داشتند میخوردند | |
حال | من | تو | او/آن | ما | شما | آنها/ایشان | |
ساده | خورم | خوری | خورد | خوریم | خورید | خورند | |
استمراری | میخورم | میخوری | میخورد | میخوریم | میخورید | میخورند | |
کامل | خوردهام | خوردهای | خوردهاست/خورده | خوردهایم | خوردهاید | خوردهاند | |
ملموس | دارم میخورم | داری میخوری | دارد میخورد | داریم میخوریم | دارید میخورید | دارند میخورند | |
التزامی | بخورم | بخوری | بخورد | بخوریم | بخورید | بخورند | |
آینده | من | تو | او/آن | ما | شما | آنها/ایشان | |
خواهم خورد | خواهی خورد | خواهد خورد | خواهیم خورد | خواهید خورد | خواهند خورد | ||
دستوری | - | تو | - | شما | - | ||
امر | بخور | بخورید | |||||
نهی | نخور | نخورید |
––––
برگردانها[ویرایش]
ترجمهها
منابع[ویرایش]
- فرهنگ بزرگ سخن
- فرهنگ لغت معین