دیدن

از ویکی‌واژه

فارسی[ویرایش]

ریشه‌شناسی

پهلوی

مصدر[ویرایش]

  • /دیدَنْ/
  1. فرایند دریافتن چیزی با چشم/توانایی بینایی، معمولا بشکل ناخواسته/غیر منتظره:
    دیدن یه دوست قدیمی در خیابان خیلی باحال است.
    واژه دیدن معادل ابجد 68 تعداد حروف 4 تلفظ didan ترکیب (مصدر متعدی) [پهلوی: ditan] مختصات (دَ دَ) [ ع . دیدان ] (اِ.) منبع فرهنگ فارسی معین

فعل[ویرایش]

دیدن

  • /دیدَنْ/
  1. چیزی/کسی را، معمولا بشکل ناخواسته/غیر منتظره، با چشم یا توانایی بینایی دریافتن:
    دوستانم را در صف دیدم.
    پسر هه را سر کوچه دیدم.
    یه نفر را دیدم که داشت صندوق را دستکاری می‌کرد.
  2. [به دیدن کسی رفتن] عیادت کردن:
    من به دیدن رفیق بیمارم رفتم.
  3. نگریستن؛ نگاه کردن:
  4. همه‌ی رفتارهایت را داشتم می‌دیدم.
  5. صلاح دانستن:
    درمیان گذاشتن اش با پلیس را بهتر دیدم [دانستم].

برگردان[ویرایش]

اسم[ویرایش]

دیدن /دَیْدَنْ/

  1. خوی، عادت، روش

صفت[ویرایش]

  • دیدن /دیدَن/
  1. حلاج کننده، حلاج‌گر؛ حلاجی.


منابع .

فرهنگ فارسی معین