دیدن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
فارسی[ویرایش]
ریشهشناسی
مصدر[ویرایش]
- /دیدَنْ/
- فرایند دریافتن چیزی با چشم/توانایی بینایی، معمولا بشکل ناخواسته/غیر منتظره:
فعل[ویرایش]
دیدن
- /دیدَنْ/
- چیزی/کسی را، معمولا بشکل ناخواسته/غیر منتظره، با چشم یا توانایی بینایی دریافتن:
- [به دیدن کسی رفتن] عیادت کردن:
- من به دیدن رفیق بیمارم رفتم.
- نگریستن؛ نگاه کردن:
- همهی رفتارهایت را داشتم میدیدم.
- صلاح دانستن:
- درمیان گذاشتن اش با پلیس را بهتر دیدم [دانستم].
گردانش فارسی | |||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|
بن واژه | دیدن | ||||||
بن ماضی | دید | ||||||
بن مضارع | بین | ||||||
شخص | مفرد | جمع | |||||
اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | ||
گذشته | من | تو | او/آن | ما | شما | آنها/ایشان | |
ساده | دیدم | دیدی | دید | دیدیم | دیدید | دیدند | |
استمراری | میدیدم | میدیدی | میدید | میدیدیم | میدیدید | میدیدند | |
کامل | دیدهبودم | دیدهبودی | دیدهبود | دیدهبودیم | دیدهبودید | دیدهبودند | |
التزامی | دیدهباشم | دیدهباشی | دیدهباشد | دیدهباشیم | دیدهباشید | دیدهباشند | |
مستمر | داشتم میدیدم | داشتی میدیدی | داشت میدید | داشتیم میدیدیم | داشتید میدیدید | داشتند میدیدند | |
حال | من | تو | او/آن | ما | شما | آنها/ایشان | |
ساده | بینم | بینی | بیند | بینیم | بینید | بینند | |
استمراری | میبینم | میبینی | میبیند | میبینیم | میبینید | میبینند | |
کامل | دیدهام | دیدهای | دیدهاست/دیده | دیدهایم | دیدهاید | دیدهاند | |
ملموس | دارم میبینم | داری میبینی | دارد میبیند | داریم میبینیم | دارید میبینید | دارند میبینند | |
التزامی | ببینم | ببینی | ببیند | ببینیم | ببینید | ببینند | |
آینده | من | تو | او/آن | ما | شما | آنها/ایشان | |
خواهم دید | خواهی دید | خواهد دید | خواهیم دید | خواهید دید | خواهند دید | ||
دستوری | - | تو | - | شما | - | ||
امر | ببین | ببینید | |||||
نهی | نبین | نبینید |
برگردان[ویرایش]
کسی/چیزی را بشکل ناخواسته با توانایی بینایی دریافتن
اسم[ویرایش]
دیدن /دَیْدَنْ/
صفت[ویرایش]
- دیدن /دیدَن/
منابع .
فرهنگ فارسی معین