نتایج جستجو

فارسی /مٰا/ ما ضمیر شخصی منفصل، اول شخص جمع. ما کلمه‌ای خالص و مترادف با ماش به معنی بوس یا بوسه در زبان معیار باستان بوده و همچنین نام یا صفت یکی از اقوام...

(اَ نَ) عربی من. ضمیر مفرد منفصل اول‌شخص. مخفف «اناالحق» (من خدایم) فرهنگ فارسی معین...

نیاهندوایرانی /هو/ هُو (عامیانه): صدا، آواز، فریاد. چرک، زرداب، زخم. عربی هُوَ ضمیر مفرد مذکر غایب: او، آن. در نزد عرفا منظور خداوند. یاهو، یاهوده ––––...

از حالت اضافه در فارسی باستان manā در فارسی میانه man ضمیر مالکی اول‌شخص، در فارسی نو بعنوان ضمیر فاعلی و مالکی، هر دو بکار می‌رود. در گویشهای فارسی: mo...

عو پهلوی /اِو/ او ضمیر منفصل، سوم شخص مفرد، معمولا برای انسان، اوی، وَی. خطاب ‍‍‍‍سوم شخص مفرد. (توهین‌آمیز): برای صدا زدن کسی به‌کار می‌رود. یکی از واکه‌های...

(ضَ) عربی باطن انسان، اندرون دل. اندیشة نهفته، راز. کلمه‌ای که جانشین اسم می‌شود. فرهنگ لغت معین روح ، جان دستور زبان:واژه ای که جانشین اسم میشود و از...

دور را می‌رساند، مقابل این. ضمیر اشاره به دور مفرد. وقتی با اسمی همراه باشد، صفت است، در غیر اینصورت ضمیر است، و وقتی ضمیر باشد، جمع نیز بسته می‌شود مانند...

ضمایر، زمایر عربی /ضَمائر/ ضمائر جمع ضمیر؛ ذهن‌ها، خاطرها، افکار و اندیشه‌ها. (ادبی): در دستورزبان ضمیرها. –––– ترجمه فرهنگ بزرگ سخن...

ضمائر، زمایر عربی /ضَمایِر/ ضمایر جمع ضمیر؛ ذهن‌ها، خاطرها، افکار و اندیشه‌ها. (ادبی): در دستورزبان ضمیرها. فرهنگ لغت معین فرهنگ بزرگ سخن...

(عَ یِ) عربی علیة مؤنث علی ؛ بلند مرتبه، ارجمند، از اهل رفعت و شرف. فرهنگ لغت معین (عَ لِ هِ) عربی (حر اض. و بر او. در فارسی به معنای ضد او، به زیان او...

(طِ رِ) عربی ضمیر، اندیشه و خیال، یادبود، یادگار، آن چه بر کسی گذشته و اثرش در ذهن مانده. فرهنگ لغت معین ایتالیایی memoria ricordo انگلیسی souvenir reminiscent...

[اَمْ] ضمیر شخصی مفعولی اول شخص مفرد؛ مرا: زمستان ۱۳۴۱ خواسته بود، ببیند ام. به بخش اشیاء گمشده ارجاعید ام. به یه دشت خیلی زیبا برد ام. بهتره، برای امکان...

عربی /لَوح/----/لوح (جمع الواح) لوح هرچه پهن باشد، تخته، چوب، و جز آن. جمع الواح. معمولا به صورت مشبه‌به دل، ضمیر، خاطر، حافظه، سینه، بصر. لوح گِلی لوح...

(طِ) عربی آنچه که در دل گذرد. دل، ضمیر. ذهن، حافظه. فرهنگ لغت معین انگلیسی sake remembrance mind attention umbrageous tranquillity tranquility sure solace...

(تَ) شخصیت، ذات. ضمیر مشترک برای اول، دوم و سوم شخص مفرد و جم عربی فرهنگ لغت معین انگلیسی selfhood self self worship self image self awareness self advancement...

فارسی /تُ/ تُ ضمیر شخصی منفصل، دوم شخص مفرد. تُو: در گویش گنابادی به معنای تب و سردرد و گرمای بدن است. تَوَو :در گویش گنابادی یعنی ظرف سرخ کن ، ماهی تابه...

الفبای فارسی برابر با عدد ۳۰۰ در حساب ابجد. پسوند ش و آش ویژه زبان کاسی است. ضمیر شخصی n متصل سوم شخص مفرد. به صورت مفعولی: «دادش». به صورت فاعلی: «گفتش»....

می‌پیوندد و ناحیه و توابع آنها دلالت می‌کند: شیمیرانات، شامات. (ضم متصل.): ضمیر متصل دوم شخص مفرد، مفعولی و اضافی در آخر کلمه: گفتمت (تو را گفتم) کتابت:...

نماینده عدد ۴۰۰ است. تُ :(to) در گویش گنابادی یعنی تو ، شما ، دوم شخص مفرد‌. ضمیر متصل شخصی، دوم شخص مفرد. و آن بر دو گونه‌است: الف - اضافی: کتابت. ب - مفعولی:...

که دو کلمه یا دو جمله را بیکدیگر پیوند دهد. ضمیر مخفف او مثال:«ورا دیدم.» حرف حرف بیست و هفتم از حروف عربی‌ در آغاز لفظ جلاله (الله). برای قسم به کار می‌رود...