خوردن

از ویکی‌واژه

فارسی[ویرایش]

ریشه لغت[ویرایش]

  • پهلوی

آوایش[ویرایش]

  • /خُردَن/

مصدر فعل متعدی[ویرایش]

خوردن

  1. جویدن و سپس فرو بردن مواد غذایی از راه دهان و گلو و بلعیدن آن.
  2. نوشیدن، آشامیدن.
  3. (عامیانه): سوء استفاده مالی به هنگام تصدی شغلی.
  4. شکست خوردن، مغلوب شدن.
  5. مناسب بودن، جور بودن.
  6. ساییدن (فنی).
  7. دکتر کزازی در مورد واژه ی " خوردن" می نویسد : ( ( خوردن در پهلوی در ریخت خورتن xwartan بکار می رفته است . خوارتن یا خواریتن xwārītan در این زبان در معنی نوشیدن به کار می رفته است و در واژه هایی چون" میخواره "و "میخوار" بازمانده است. ) ) ( ( پدید آید آنگاه، باریک و زرد، چو پشت ِ کسی کو غم ِعشق خوَرْد. ) ) ( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 204 )

مصدر فعل لازم[ویرایش]

  1. تصادف کردن.
  2. اصابت کردن.
  3. مقارن شدن، همزمان شدن.

مثال‌ها[ویرایش]

  1. خوردن و خوابیدن کنایه از: بیکار و بی‌عار زندگی کردن.

––––

برگردان‌ها[ویرایش]

منابع[ویرایش]

  • فره

نگ بزرگ سخن

  • فرهنگ لغت معین